کوچه مهربونی

زندگی چند واژه است از نوشتن و عشق و نوشتن...

کوچه مهربونی

زندگی چند واژه است از نوشتن و عشق و نوشتن...

عشق اما پیداست

عشق اما پیداست...


شهیار قنبری

یلدا سرود مهر است

و مهر آیین کهن ما

یلدا دلدادگی پاییزی عشق است به خورشید

به قلب آسمان

به مهر جاودان




اگر در وجودم یک نفس باقیست

می گویم

دوست داشتنت برای من کافیست


همیشه دوستت دارم...


دوستش می دارم

چرا که می شناسمش به دوستی و یگانگی

شهر

همه بیگانگی و عداوت است

هنگامی که دستان مهربانش را به دست می گیرم

تنهایی غم انگیزش را در می یابم


الف. بامداد


باور ندارم چگونه ز دستت ربوده خزان نوبهار مرا

باور نداری که رفتن جانت گرفته ز جان قرار مرا

دانم در این کنج خانه دگر 

شادی نگیرد سراغ مرا

کولاک بی ره و سرد زمان

خشکانده چون چاره باغ مرا


در نگاهت تماشا کن

روییدن مرا

سبز شدن جوانه هایی را

که سال ها در انتظاری غمناک

خشکیده اند


شب عاشقان بی‌دل چه شبی دراز باشد

تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد


عجبست اگر توانم که سفر کنم ز دستت

به کجا رود کبوتر که اسیر باز باشد


ز محبتت نخواهم که نظر کنم به رویت

که محب صادق آنست که پاکباز باشد


به کرشمه عنایت نگهی به سوی ما کن

که دعای دردمندان ز سر نیاز باشد


سخنی که نیست طاقت که ز خویشتن بپوشم

به کدام دوست گویم که محل راز باشد


چه نماز باشد آن را که تو در خیال باشی

تو صنم نمی‌گذاری که مرا نماز باشد


نه چنین حساب کردم چو تو دوست می‌گرفتم

که ثنا و حمد گوییم و جفا و ناز باشد


دگرش چو بازبینی غم دل مگوی سعدی

که شب وصال کوتاه و سخن دراز باشد


قدمی که برگرفتی به وفا و عهد یاران

اگر از بلا بترسی قدم مجاز باشد


کاش یک فنجان سلامتی سهم تو از این دنیا باشد

کاش امواج آرامش سوی دنیایت رهسپار باشد

کاش در آرام ترین نقطه دنیا باشی

کاش تو بیایی و همیشه اینجا باشی


در چشم های من ببین

برگ های خشکیده آن درخت کهنسال را

که میان پیچک تکیده ی کلبه تنهایی ام به یادگار مانده

یادها از یاد رفته اند

اما

در یاد این خانه 

این پنجره 

این خاک 

مانده است

آن قلب ها آن قلم ها که شکستند

و این چشم ها و این راه ها

که از یاد رفتند و رفتند


اگر به خانه من آمدی

برای من 

ای مهربان چراغ بیار و یک دریچه

که از آن به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم


خوشا آن دم که از پشت روزهای تکرار

با پرنده های صبح

بیایی

و سال عشق تحویل شود


یه روز یه باغبونی، یه مرد آسمونی

نهالی کاشت میون باغچه مهربونی

می گفت سفر که رفتم یه روز و روزگاری

این بوته یاس من می مونه یادگاری

هر روز غروب عطر یاس تو کوچه ها میپیچید

میون کوچه باغا ، بوی خدا می پیچید

هر روز غروب عطر یاس تو کوچه ها میپیچید

میون کوچه باغا، بوی خدا می پیچید

اونایی که نداشتن از خوبیا نشونه

دیدن که خوبی یاس، باعث زشتیشونه

عابرای بی احساس پا گذاشتن روی یاس

ساقه هاشو شکستن آدمای ناسپاس

یاس جوون مرگمون، تکیه زدش به دیوار

خواست بزنه جوونه، اما سر اومد بهار

یه باغبون دیگه شبونه یاس رو برداشت

پنهون ز نامحرما تو باغ دیگه ای کاشت

هزار ساله کوچه ها پر میشه از عطر یاس

اما مکان اون گل مونده هنوز ناشناس

هزار ساله کوچه ها پر میشه از عطر یاس

اما مکان اون گل مونده هنوز ناشناس


خیلی وقته که دیگه دلت واسم تنگ نمی شه

گل ابریشم من گل که دلش سنگ نمی شه

خیلی وقته که یه پیغومی ندادی واسه من

اخ چقدر قشنگه از عشق تو دیونه شدن

تو میای تموم می شه هر چی غمه

روز دیدار تو روز عشقمه

زندگی عشق همین دقایقه

زنده باد هر کی هنوز یه عاشقه

زنده باد هر کی هنوز یه عاشقه


مثل تو عاشق عشقم منو بیگانه ندون

باز یه روز دستای گرمت رو به دستام برسون

با خودت عشقو بیار گذشته هامو بسازم

می دونم باز یه روزی تموم می شه فاصله مون

تو میای تموم می شه هر چی غمه

روز دیدار تو روز عشقمه

زندگی عشق همین دقایقه

زنده باد هر کی هنوز یه عاشقه

زنده باد هر کی هنوز یه عاشقه


انگار از یه معبد عشق قدیمی 

تو می یای

از یه شعر عاشقونه صمیمی 

تو می یای

از تو پرواز پرستو های عاشق 

تو می یای

از رو گلبرگ های معصوم شقایق

تو می یای


از رو گلبرگ های معصوم شقایق

خیلی وقته که دیگه دلت واسم تنگ نمی شه

گل ابریشم من گل که دلش سنگ نمی شه

خیلی وقته که یه پیغومی ندادی واسه من

اخ چقدر قشنگه از عشق تو دیونه شدن

تو می یای تموم می شه هر چی غمه

روز دیدار تو روز عشقمه

زندگی عشق همین دقایقه

زنده باد هر کی هنوز یه عاشقه

زنده باد هر کی هنوز یه عاشقه


آنکه آرام برد از دلم آرام کو

آنکه آرام برد عشق من و جان کو 

آنکه عاشقش شدم جانان جانان کو

من یه حس عاشقانه در تو 

تو یه عشق جاودانه در من

من بی بال و پرم بدون رویات 

بی تاج سرم بدون دنیات


این همه آشفته حالی 

این همه نازک خیالی

ای به دوش افکنده گیسو 

از تو دارم از تو دارم

این غرور و عشق و مستی 

خنده بر غوغای هستی

ای سیه چشم و سیه مو 

ازتو دارم از تو دارم

این تو بودی کز ازل خواندی به من درس وفا را

این تو بودی کآشنا کردی به عشق این مبتلا را

من که این حاشا نکردم  

از غمت پروا نکردم

دین من دنیای من 

از عشق جاویدان تو رونق گرفته

سوز من سودای من 

از نور بی پایان تو رونق گرفته

این همه آشفته حالی این همه نازک خیالی

ای به دوش افکنده گیسو

 از تو دارم از تو دارم

من خود آتشی که مرا داده رنگ فنا میشناسم

من خود شیوه نگه چشم مست تو را میشناسم

دیگر ای برگشته مژگان از نگاهم رو نگردان

دین من دنیای من از عشق جاویدان تو رونق گرفته

سوز من سودای من از نور بی پایان تو رونق گرفته

این همه آشفته حالی این همه نازک خیالی

ای به دوش افکنده گیسو 

از تو دارم از تو دارم


رحیم معینی کرمانشاهی


باور نکن تنهاییت را 
من در تو پنهانم 
تو در من
از من به من نزدیکتر تو 
از تو به تو نزدیکتر من
باور نکن تنهاییت را 
تا یک دل و یک درد داریم
تا در عبور از کوچه عشق 
بر دوش هم سر میگذاریم
دل تاب تنهایی ندارد 
باور نکن تنهاییت را
هرجای این دنیا که باشی 
من باتوام تنهای تنها
من با توام هرجا که هستی 
حتی اگر با هم نباشیم
حتی اگر یک لحظه یک روز 
با هم در این عالم نباشیم
این خانه را بگذار و بگذر 
با من بیا تا کعبه دل
باور نکن تنهاییت را 
من باتوام منزل به منزل...

بر می گردم، صدایم را بردارم

بر می گردم، دستهایم را بردارم

بر می گردم، بر می گردم، بر می گردم

بگذارید، بر گردم

بر می گردم، خواهرم را ببویم

بر می گردم، ایوان ام را بشویم

بر می گردم، بر می گردم، بر می گردم

بگذارید، بر گردم

ته چمدانم پر از شمعِ روشن

رخت و برگ سوخته، گذرنامه من

لب آستین من خیس از بغض رامسر

تخت کفش من پر از گلهای پرپر

بر می گردم، بر می گردم، بر می گردم

بگذارید، بر گردم

بر می گردم، دیروزم را بردارم

بر می گردم، هنوزم را بردارم

بی سایه ام، درخت بی زمین ام

بر می گردم، میوه ام را ببینم

بر می گردم، بر می گردم، بر می گردم

بگذارید، بر گردم

بگذارید، بر گردم...


شهیار قنبری


در میانه پاییز بهترین هدیه بوسه ای است پرشور بر لب هایی که دوستشان می داری

با هر بوسه برگی چشم هایش را می بندد و آرام میلغزد و درختی عاشقانه عریان می گردد و این پیوندی است با آیین عاشقی طبیعت و نویدی بر میلادی دیگر.


ای شکسته خاطر من

روزگارت شادمان باد

ای درخت پرگل من

نو بهارت ارغوان باد

ای دلت خورشید خندان 

سینه تاریک من

سنگ قبر آرزو بود


آنچه کردی با دل من

قصه سنگ و سبو بود

من گلی پژمرده بودم

گر تو را صد رنگ و بو بود

ای دلت خورشید خندان 

سینه تاریک من

سنگ قبر آرزو بود


ای شکسته خاطر من

روزگارت شادمان باد

ای درخت پرگل من

نو بهارت ارغوان باد

ای دلت خورشید خندان 

سینه تاریک من

سنگ قبر آرزو بود


شعری از پرویز وکیلی - آهنگی قدیمی و دلنشین با صدای آرتوش

کودکان

با لپ های قرمز

در باران

به دنبال توپ سفید

می دوند

کاش

تو بودی

که در باران

به این کودکان

بوسه و عیدی

میدادی...


احمدرضا احمدی


یک سو غم او یک سو دل من در تار مویی

در این میانه دل می کشاند ما را به سویی


ترسم که اشک در غم ما پرده‌در شود

وین راز سر به مهر به عالم سمر شود

گویند سنگ لعل شود در مقام صبر

آری شود ولیک به خون جگر شود

خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه

کز دست غم خلاص من آن جا مگر شود

از هر کرانه تیر دعا کرده‌ام روان

باشد کز آن میانه یکی کارگر شود

ای جان حدیث ما بر دلدار بازگو

لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود

از کیمیای مهر تو زر گشت روی من

آری به یمن لطف شما خاک زر شود

در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب

یا رب مباد آن که گدا معتبر شود

بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی

مقبول طبع مردم صاحب نظر شود

این سرکشی که کنگره کاخ وصل راست

سرها بر آستانه او خاک در شود

حافظ چو نافه سر زلفش به دست توست

دم درکش ار نه باد صبا را خبر شود


ای عشق رفته بر باد 

اما نرفته از یاد 

فریاد، از تو فریاد 

از تو چه مونده باقی؟ 

از من چه مونده بر جا؟


از تو چه مونده باقی؟ 

یک روسری توری 

یک سینه‌ریز نقره 

یک سفره‌ی قلمکار 

از من چه مونده بر جا؟ 

یک سایه کنج دیوار 

یک پوستین کهنه، 

افتاده بی خریدار 


می‌گم هنوز و هر روز 

یادش بخیر دیروز

از تو چه مونده باقی؟ 

یک نیمتاج روسی 

از من چه مونده بر جا؟ 

یک عکس یادگاری 

از یک شب عروسی 


می‌گم هنوز و هر روز 

یادش بخیر دیروز

یادش بخیر دیروز

آن خانه‌ی قدیمی 

با سرو و با سپیدار 

آن خلوت صمیمی 

با شمع‌های بیدار 

با پرده‌های گلدار 


می‌گم هنوز و هر روز 

یادش بخیر دیروز!

از تو چه مونده باقی؟ 

یک قاب کهنه بر میز 

از من چه مونده بر جا؟ 

یک عمر رو به پاییز 


می‌گم هنوز و هر روز 

یادش بخیر دیروز!

ای عشق رفته بر باد 

اما نرفته از یاد! 

مهرت همیشه در ماست 

یادت همیشه با ماست


علیرضا میبدی

براى داشتن لب‌هاى جذاب

کلمات محبت آمیز بگو

براى داشتن نگاه پرعاطفه 

در هر کس خوبی‌هایش را جستجو کن

براى داشتن هیکل خوش فرم 

غذایت را با گرسنگان تقسیم کن

براى داشتن متانت

با دانستن اینکه هرگز تنها نیستى راه برو 

چون کسانى که تو را دوست دارند

ترا همراهی مى ‌کنند.

زیبایى یک زن نه در لباس

نه در چهره و نه در مدل آرایش کردن اوست

زیبایى یک زن در چشم ‌های اوست

زیرا چشمهایش دروازه ی قلبش و سرچشمه ى عشق اوست.


ادرى هپبورن

این متن سالها بعد در تشییع پیکر او نیز خوانده شد.