کوچه مهربونی

زندگی چند واژه است از نوشتن و عشق و نوشتن...

کوچه مهربونی

زندگی چند واژه است از نوشتن و عشق و نوشتن...

آینه...

چشم هایم را می گشایم، این خسته کیست که به من زل زده؟ از خلوت پاکی اشیا تا نشانه های مبهم رویا، همه ی وسعت غریب اتاق، تنها سهم دو چشمی است که به خلوت آینه خیره مانده... آینه را دوست دارم، با من حرف میزند... حرف هایش، سکوتش همه برای من است. او سکوت میکند من چشم هایم تر میشود؛ من چشم هایم تر میشود او نفس نفس میزند. آینه می پرسد: "چرا چشم هایت تر است؟" جواب میدهم: "این منم که از سکوت شب آمده ام به این صبح بی امید... شب خیس بود، در میانه راه باران تندی باریدن گرفت...". دستم را روی دستش میگذارم، یاد رفتنت میافتم، ها میکنم بخار شیشه او را محو میکند... 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد