کوچه مهربونی

زندگی چند واژه است از نوشتن و عشق و نوشتن...

کوچه مهربونی

زندگی چند واژه است از نوشتن و عشق و نوشتن...

غم...

من دانستم که انسان حقیقتی است رازآلود، غم و شادی همزاد یکدیگرند، شادی همیشه از سرچشمه غم جاری میشود و این عجیب ترین راز هستی است. انسان آنگاه میتواند اوج شادی را حس کند که اوج غم را تجربه کرده باشد. با کسی می توان زیباترین لحظه ها را لمس کرد که تاریک لحظه ها را درک کرده باشد. میان دیالکتیک غم و شادی همیشه رازی نهفته است. پارچه ای مخملی که یک روی آن سپید و روی دیگر آن سیاه است، پارچه ای که همیشه بر تن است و هر لحظه یک روی آن نمایان میشود. پشت سپیدترین قسمت ها همیشه تاریک ترین لحظه ها نهفته اند... شاید خوشبخت ترین مردم روزی غمگین ترین شان بوده اند...

من دانستم که غذای گل های رز جسد پوسیده انسان هاست...

انسان مرد تا گل رز سبز شود، گل رز مرد تا انسان سبز شود...

چه کسی راز گل سرخ را می فهمد؟ هر آن کس که خود مرده باشد...


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد