کوچه مهربونی

زندگی چند واژه است از نوشتن و عشق و نوشتن...

کوچه مهربونی

زندگی چند واژه است از نوشتن و عشق و نوشتن...

گذشت آن زمان

گذشت آن زمان که قدم های لاله زار هوای فردین داشت

گذشت آن زمان که آب زرشک لذت جیرینگ جیرینگ ده شاهی بود

گذشت آن زمان که پشت روزنه ی دیوارهای کوتاه کاهگلی باغ های سبز انار بود

میان کدام نسیم شرقی دست ها پر از فرفره های رنگی بود؟

کجا بود آنجا که از خانه های کوچه ی عزیز بوی گل یاس می آمد؟

کجا شد آن زمان که کسی نگاه چپ به مینی ژوپ دختران کوچه مان نداشت؟

آیا هنوز هم میان بوی کتاب های زرد کهنه کسروی می نویسد؟

آیا هنوز هم سهراب چترها را می بندد؟

آیا کافه نادری هنوز هم بوی سیگار هدایت می دهد؟

آیا ذبیحی ندای سحر می دهد؟

گذشت آن زمان که دوست من گل سرخ بود

گذشت آن زمان که دختر شایسته ی زن روز تیتر اول دکه ها بود

گذشت آن زمان که صندلی اتوبوس یک آغاز بود چرا که من رویایی داشتم

گذشت آن زمان که من نان از گندم زار مسلمان و آسیاب مسیحی و نانوای بهایی می خوردم

ما چقدر پیر شده ایم

انگار ما همه ایمان آوردیم

انگار پس از چهارمین نواختن ساعت هیچ گاه فصل سرد به پایان نرسید

ما همه به فصل سرد ایمان آوردیم...


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد