کوچه مهربونی

زندگی چند واژه است از نوشتن و عشق و نوشتن...

کوچه مهربونی

زندگی چند واژه است از نوشتن و عشق و نوشتن...

برای تو می نویسم، برای تو که چراغ شب را بیدار نگاه داشتی، برای تو که طلوع مشرق را به شوق انتظار گذاشتی، آن هنگام که به تو می اندیشم انگار خورشید تکه ای از مهربانی دست های گمشده ی توست که در دوردست ترین مشرق طلوع می کند و دست های مهربانی ات آسمان را رنگ می کنند، آنجا که دشت های طلایی به انتظار قدم ها نشسته اند، آنجا که دشت های شقایق را خواهیم دوید. دوباره آبرنگ ات را بر میداری و هوا را پر از لبخند میکشی تا به انتهای شب برسیم، شبی که پر از ستاره های کوچک امید است و انگار پشت هر ستاره دستی نهفته است که صبح را ندا میدهد. انگار در من قایقی است که مرا به آبی دوردست ها می برد، آنجا که روح آسمان در سکوت نیلوفرهای آبی شناور است، آنجا که حرف ها بهانه ایست برای مهرورزی. آنجا که قلب ها همه آبیست و چشمه ها از نور جاریست. باز برمی خیزم و در امتداد جاده ی باریک دست هایت راهی مشرق مهربانی می شوم...


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد