کوچه مهربونی

زندگی چند واژه است از نوشتن و عشق و نوشتن...

کوچه مهربونی

زندگی چند واژه است از نوشتن و عشق و نوشتن...

آنجا که سخن ناتمام می ماند

بانگ سفر

آغاز خویش را ندا میدهد

دوباره راه ها مرا به خود می خوانند

از این سرزمین بی خاطره خواهم گذشت

قدم های خسته ام را

در شهر آب ها تر خواهم کرد

تو نیز از هوای بی عشق گذر کن که

آب ها

به انتظار روی تو

آینه در دست گرفته اند

یک روز

پشت هر پنجره

گلدان های بنفشه سبز خواهد شد

آن روز در هوای بامداد

به این سو ها گذری کن

و ندای خواب آرام کودکان را

به برکه های آرامش هدیه بده

بر بلندای شهر

با فانوسی روشن هوای عشق را می نگرم

زمزمه ای در دوردست پیداست

کیست آنکه با ساز عشق

در کوچه مهربانی

میان فانوس های روشن می گذرد؟

باز برمی خیزم و سوی چشم هایی آشنا

در تاریکی شب محو می شوم...


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد