کوچه مهربونی

زندگی چند واژه است از نوشتن و عشق و نوشتن...

کوچه مهربونی

زندگی چند واژه است از نوشتن و عشق و نوشتن...

یک شب عادی مانند شب های دیگر، سکوت و کاغذ و قلم و چای، یعنی همه چیز به راه است. دقایقی می نشینم و به خودم زل می زنم، برای خود چای میریزم جلویش روی صندلی همیشگی ام لم میدهم، خب تعریف کن حال این روزهایت چطور است؟ مانند همیشه آرام سکوت کرده، فنجان چای میان دست هایش، به من خیره مانده، ناگهان در چشم هایش لبخندی پدیدار می شود، گل از گلش می شکفد، انگار می خواهد چیزی بگوید، آرام شروع میکند، از سال های دلتنگی می گوید، از سال هایی که همیشه یک جای خالی بود، همیشه یک چیزی یک کسی یک جایی گم شده بود، از روزهای دور که همیشه یک نفر در من سفر میکرد، تا کوه های بی عبور، تا سرزمین طلایی خورشید... از دست هایی می گوید که همیشه گم شده بود، بلند میشود میرود پشت پنجره به دوردست ها خیره میشود، یک شب بارانی و یک پنجره خیس چه وسعتی از حرف های نگفته است. از شب های بارانی انتظار می گوید، از شعرها و حرف هایی می گوید که در انتظار چشم های آشنایی دیرینه، میان برگ های دفتر تنهایی پوسیده میشد. دوباره می آید و رو به رویم می نشیند، برایش چای میریزم، دوباره به من مینگرد؛ یک نگاه پنهانی، یک لبخند طولانی ، انگار باران ایستاده است، شب آرام میگیرد و از پنجره بوی یاس می آید...


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد