کوچه مهربونی

زندگی چند واژه است از نوشتن و عشق و نوشتن...

کوچه مهربونی

زندگی چند واژه است از نوشتن و عشق و نوشتن...

اگه سبزم اگه جنگل

اگه ماهی اگه دریا

اگه اسمم همه جا هست

روی لب ها تو کتاب ها

اگه رودم رود گنگ ام

مث بودا اگه پاک

اگه گنجی زیر خاک

واسه تو قد یه برگم

پیش تو راضی به مرگم

 

اگه پاکم مث معبد

اگه عاشق مث هندو

مث بندر واسه قایق

واسه قایق مث پارو

اگه عکس چهل ستون ام

اگه شهری بی حصار

واسه آرش تیر اخر

واسه جاده یه سوار

واسه تو قد یه برگم

پیش تو راضی به مرگم

 

اگه قیمتی ترین سنگ زمین ام

توی تابستون دست های تو برفم

اگه حرف های قشنگ هر کتاب ام

برای اسم تو چند تا دونه حرفم

اگه سیل ام پیش تو قد یه قطره

اگه کوه ام پیش تو قد یه سوزن

اگه تن پوش بلند هر درخت ام

پیش تو اندازه ی دکمه ی پیرهن...


شهیار قنبری


اگر دریای دل آبی ست                تویی فانوس زیبایش

اگر آیینه یک دنیاست                   تویی معنای دنیایش

 

تو یعنی دسته ای گل را               از آن سوی افق چیدن

تو یعنی پاکی باران                      تو یعنی لذت دیدن

 

تو یعنی یک شقایق را                  به یک پروانه بخشیدن

تویعنی از سحر تا شب                 به زیبایی درخشیدن

 

تویعنی یک کبوتر را                       زتنهایی رها کردن

خدای آسمان ها را                        به آرامی صدا کردن

 

تو یعنی روح باران را                       متین و ساده بوسیدن

و یا در پاسخ یک لطف                    به روی غنچه خندیدن

 

تویعنی چتری از احساس               برای قلب بارانی

تویعنی در زمستان ها                    به فکر پونه افتادن

 

اگر یک آسمان دل را                       به قصد عشق بردارم

میان عشق وزیبایی                        تو را من دوست میدارم...


سرانگشتانت شکوفه می دهند

تا من ببویمشان

و دست هایت به لب هایم آب

تا زنده بمانم

چون مادری به کودک خویش.

آه انگشتانت

آنها قلب مرا رویانده اند

آنگاه که تو

حجم خالی آغوشم را پر می کنی

قلبی روشن

در کوزه آبی که تو می نوشانی ام

 

پابلو نرودا 


+همراه با برداشت آزاد


زیباترینم!

زندگی، آسمان، دانه ای که لب می گشاید در زمین، و بیدهای مجنون مست همه چیز ما را می شناسند. عشق ما در این تپه ی زیبا در باد، در شب و در زمین به دنیا آمد و از این روست که خاک رس و گل های زیبا و درختان نام تو را می دانند. ما تنها این را نمی دانستیم، با هم روییدیم، با گلها روییدیم و از این روست که چون از کنار گلها می گذریم نام تو بر گلبرگ هاست، بر گل سرخی که به روی سنگی روییده، و نام من در ساقه های گل هاست. همه این را می دانند، ما رازی نداریم... با هم روییدیم بی آن که خود بدانیم.

ما برای زمستان چیزی را عوض نکردیم، آنگاه که باد به زمزمه ی نام تو پرداخت، همان گونه که امروز در تمامی ساعت ها آن را تکرار می کند. زمانی که برگ ها نمی دانستند تو نیز برگی هستی، آنگاه که ریشه ها نمی دانستند تو در جستو جوی منی در سینه ام، بهار آسمان را به ما هدیه می کند و زمین تاریک نام ماست. عشق ما به تمامی زمان و زمین تعلق دارد. ما منتظر خواهیم شد، عاشق همدیگر، با دستانی که در دست یکدیگر می فشاریم...

 

پابلو نرودا


بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم 

فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم


اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد 

من و ساقی به هم سازیم و بنیادش براندازیم


شراب ارغوانی را گلاب اندر قدح ریزیم 

نسیم عطرگردان را شکر در مجمر اندازیم


چو در دست است رودی خوش بزن مطرب سرودی خوش 

که دست افشان غزل خوانیم و پاکوبان سر اندازیم...


برآمد باد صبح و بوی نوروز                به کام دوستان و بخت پیروز

مبارک بادت این سال و همه سال        همایون بادت این روز و همه روز...