کوچه مهربونی

زندگی چند واژه است از نوشتن و عشق و نوشتن...

کوچه مهربونی

زندگی چند واژه است از نوشتن و عشق و نوشتن...

در حوالی صبح های مشرقی

آتشی برمیخیزد

آن جا که دست هایت

خورشید را به صبح رسانده است

و در چشم های برهنه ات

ترنم یک نگاه می نشیند

تا نانی گرم

مهربانی مشرق را زنده نگاه دارد...


آرین


کفش های کوچکت را دوست می دارم

آن ها هزاران فرسنگ را

برای من پیموده اند

همیشه همراه پاهایت

به من فکر کرده اند

و شب هنگام چون زوجی عاشق

کنار هم جفت شده خوابیده اند

تا صبحی دیگر

دوباره دوست های تو باشند

تا تو را به من برسانند

کفش های کوچک مهربان تو...


آرین


 برای خواب معصومانه ی عشق کمک کن بستری از گل بسازیم

برای کوچ شب هنگام وحشت کمک کن با تن هم پل بسازیم

 

کمک کن سایبونی از ترانه برای خواب ابریشم بسازیم

کمک کن با کلام عاشقانه برای زخم شب مرحم بسازیم

 

بذار قسمت کنیم تنهایی مونو میون سفره ی شب تو با من

بذار بین من و تو دستای ما پلی باشه واسه از خود گذشتن

 

تو رو می شناسم ای شب گرد عاشق تو با اسم شب من آشنایی

از اندوه تو چشم تو پیداست که از ایل و تبار عاشقایی

 

تو رو می شناسم ای سر در گریبون غریبگی نکن با هق هق من

تن شکسته تو بسپار به دست نوازش های دست عاشق من

 

بذار قسمت کنیم تنهایی مونو میون سفره ی شب تو با من

بذار بین من و تو دستای ما پلی باشه واسه از خود گذشتن

 

به دنبال کدوم حرف و کلامی سکوتت گفتن تمام حرفاست

تو رو از تپش قلبت شناختم تو قلبت قلب عاشق های دنیاست

 

تو با تن پوشی از گلبرگ و بوسه من و به جشن نور و آینه بردی

چرا از سایه های شب بترسم تو خورشید و به دست من سپردی

 

بذار قسمت کنیم تنهایی مونو میون سفره ی شب تو با من

بذار بین من و تو دستای ما پلی باشه واسه از خود گذشتن

 

کمک کن جاده های مه گرفته من مسافر و از تو نگیرن

کمک کن تا کبوتر های خسته روی یخ بستگی شاخه نمیرن

 

کمک کن از مسافر های عاشق سراغ مهربونی رو بگیریم

کمک کن تا برای هم بمونیم کمک کن تا برای هم بمیریم

 

بذار قسمت کنیم تنهایی مونو میون سفره ی شب تو با من

بذار بین من و تو دستای ما پلی باشه واسه از خود گذشتن...

 

ایرج جنتی عطایی

 

 دانلود آهنگ پل با صدای گوگوش


+ سپاسگزام از تو عزیزم(برای تو)


شعرها تو را میخوانند

با پرنده های صبح

عشق را به خانه ی ما بیاور

تو که از دریاچه ی نیلوفرین امید ات

انسان را رویاندی

بکش دست محبتت را بر تن زمین

صلح را به دنیا بیاور

تو که از تبار غریب احساسی

تو که آسمان سپید فام دلپاکی

دوباره بگشای آفتاب را

باید بوسید زخم های دنیا را

که عشق تنها معجزه است

شعرها تو را می خوانند

با پرنده های صبح

از آن سوی آبی آب ها

بیا و دوباره دنیا را به دنیا بیاور...


آرین