آرام می ایم و بر سکوت شب خطی می کشم اینجا غزل ها بیدارند، من بیدارم، اشک هایم بیدارند و تو تنهاترین ترانه ای بر سکوت بی انتهای شب... این شب ها عجیب هوای تو در من جاریست، هوای مهربانی، هوای آن ستاره بر راه شب... هوای آن پرنده ی بی تاب، آن پرنده که چشم هایش در سکوت درختان بیدار است. در این اندیشه ام که چگونه واژه ها برمیخیزند و مرا در عمق شب در هوای تو گم میکنند اما تا چشم می گشایم باز من مانده ام و دست های جوهری... ببین چگونه در سکوت شب من می نویسم، تو می نویسی اما باز دفتر خاطراتمان خالیست...