تا دستها کمر نکنی بر میان دوست
بوسی به کام دل ندهی بر دهان دوست
دانی حیات کشته شمشیر عشق چیست
سیبی گزیدن از رخ چون بوستان دوست
بر ماجرای خسرو و شیرین قلم کشید
شوری که در میان منست و میان دوست
خصمی که تیر کافرش اندر غزا نکشت
خونش بریخت ابروی همچون کمان دوست
دل رفت و دیده خون شد و جان ضعیف ماند
وان هم برای آن که کنم جان فدای دوست
روزی به پای مرکب تازی درافتمش
گر کبر و ناز بازنپیچد عنان دوست
هیهات کام من که برآید در این طلب
این بس که نام من برود بر زبان دوست
چون جان سپردنیست به هر صورتی که هست
در کوی عشق خوشتر و بر آستان دوست
با خویشتن همیبرم این شوق تا به خاک
وز خاک سر برآرم و پرسم نشان دوست
فریاد مردمان همه از دست دشمنست
فریاد سعدی از دل نامهربان دوست...
ای ساقی آرامم کن دیوانه ام رامم کن
من خسته ایامم ساقی تو آرامم کن
گمگشته ای در خویشم ساقی تو پیدایم کن
با ساغر شیدایی سرمست و شیدایم کن
در سینه پنهان کردم فریاد آوازم را
محض خدا روزگار مشکن دگر سازم را
من مرغ خوش آواز این شهرم می دانم می دانی
کز رنج این خاموشی می گریم در خلوت پنهانی
از جان ما چه خواهی ای دست بیرحم زمونه
تا کی به تیر ناحق می گیری قلب ما نشونه
در سینه پنهان کردم فریاد آوازم را
محض خدا روزگار مشکن دگر سازم را
ای ساقی آرامم کن دیوانه ام رامم کن
من خسته ایامم ساقی تو آرامم کن
دانلود آهنگ ای ساقی آرامم کن با صدای گلپا