دلم صبح به صبح گلدان پر از گل های رز زرد میخواهد
که با چایی یخ زده ام به انتهای باع بنگرم
آنجا که تو و پسرانم مشغول بازی اید
دلم صبح به صبح خبرهای روزنامه را میخواهد
دویدن ها و شیطنت های پسرانم را میخواهد
خانه ای گرم در قلب پایتخت ،
آنجا که برای خرید به نزدیک ترین بازار محلی می رویم
دلم شب های پاییزی خانه مان را می خواهد
آنجا که برای زمستان آذوقه یکسال را روی برگه می نویسی
آنجا که جاده کوهستانی پر برف روبه رو را می نگری
صدای سوختن هیزم هایی که صبح به خانه آورده ای را میخواهد
نوازش دستان ات را وقتی عاشق شدنمان در سردترین شب زمستانی را
یادآور می شوی...
آناشه