چیست در جنبش هستی اندوده ی یاس؟ باید سرود کبوترها را یافت. روزها میگذرند باید از بیرون زمان به دنیا نگریست به عشق که جاودانگی را فریاد میزند، باید عشق را لمس کرد مو به مو در تار و پود زمین گشت باید اندیشه ی کمال طلب را جست باید در گوش عشق خود را تکرار کرد تا به جان رسید تا جانانه شد تا با زندگی یکی شد. همچون نگاره ای در روشنای آفتاب همیشگی چند پرتو معرفت چیدن، از کوچکی ذهن رها شدن، به نور پیوستن تا مانیفست عشق را به جان کشیدن... باید خود را رویاند باید به خود نور و زندگی بخشید، باید نور را زندگی کرد که زندگی برای بخشیدن است برای لبخند زدن برای بی هوا رقصیدن، شبنم عشق را به جان خریدن که همین شور زیباست که خدا زیباست که هستی زیبایی خداست...