چرا رفتی برای خودت قصر یخی ساختی ؟
می خوای سرمای احساس انسان ها را حس کنی ؟
حق داری
احساس می کنم همه یخ زدند
آخه کی و کجا میشه گرمای عشق رو حس کرد
شاید در ناکجاآبادی
هنگامی که من دیگر نباشم
حق داری
مراقب اشک هایت باش
چون هر کدام دریایی است که من در آن ها غرق شده ام
می ترسم گرمای وجود من قصر یخی ات را آب کند
مراقب اشک هایت باش
گرمای وجودت را احساس کن که سردترین احساس ها را چون موم در خود ذوب می کند.
رازهایی که می دانی را احساس کن
زنده بودن به زندگی را احساس کن
رنگین کمان را در یک افق روشن احساس کن
آرامش یک ماهی در قعر یک دریای طوفانی را احساس کن
راز دل من را احساس کن
سکوت شکننده قلب شیشه ایت را احساس کن
من را احساس کن ...