عشق آرام آزام از پله ها پایین می آید
در میزند
در را باز میکنم
سلام میدهم
با بوسه ای پرشور جواب مرا میدهد
وارد میشود
کنار من روی صندلی تنهایی ام می نشیند
با شوق به او خیره می شوم
با لبخندی آرام به من نگاه می کند
در نگاه شورانگیز او
دنیای حرف های نگفته ام را از یاد می برم
فقط به لبخند پرشکوهش خیره مانده ام
می روم دو فنجان چای بیاورم
برمیگردم
هیچ کس نیست
سینی چای در دستانم یخ زده...