چشمانت راز حقیقت است
آینه ای تمام نما که من اسرار هستی را در آن دیدم
راز پرواز پرستوها را
راز رنگ ها را
راز برگی بر آب در یک صبح مه آلود را
راز عشق را
راز زندگی را
با چشمانت با من سخن بگو
تا من
حقیقت را بیابمچرا رفتی برای خودت قصر یخی ساختی ؟
می خوای سرمای احساس انسان ها را حس کنی ؟
حق داری
احساس می کنم همه یخ زدند
آخه کی و کجا میشه گرمای عشق رو حس کرد
شاید در ناکجاآبادی
هنگامی که من دیگر نباشم
حق داری
مراقب اشک هایت باش
چون هر کدام دریایی است که من در آن ها غرق شده ام
می ترسم گرمای وجود من قصر یخی ات را آب کند
مراقب اشک هایت باش
گرمای وجودت را احساس کن که سردترین احساس ها را چون موم در خود ذوب می کند.
رازهایی که می دانی را احساس کن
زنده بودن به زندگی را احساس کن
رنگین کمان را در یک افق روشن احساس کن
آرامش یک ماهی در قعر یک دریای طوفانی را احساس کن
راز دل من را احساس کن
سکوت شکننده قلب شیشه ایت را احساس کن
من را احساس کن ...به وسعت همه دریاها
به پاکی یک قطره شبنم
به نگاه معصومانه تو
به دنیای ساده زیبایی
عشق است که معنا می بخشد
تک تک واژه هایمان را زیبا می کند
خانه دلمان را از زیبایی از حسی سرشار از خود خود عشق لبریز می کند
و عشق عشق می آفریند...خط ستاره ها را دنبال کردم
انتهایش نقطه چین بود
فریادها همه بی آوا خواهد بود
ستاره چشمک زن در این سطر خاموش خواهد شد
"ستاره ها حرف نمی زنند"
چشم ها در نگاه کدام عشق بی غزل خواهد خفت
یک کوچه یک چراغ یک پنجره
همه ی عظمت سادگی
پنجره بسته شد
چراغ خاموش و کوچه تاریک
اینجاست
عظمت بربادرفته سادگی...
تا مثل برگ خزون نریزم یواش یواش
ستاره چشم هایم بی تابند
نگاه در گذر خاطره ها خواهد لغزید
چشم در قلب خطر خواهد شکفت
زندگی سیلی است میان تلاطم خاطرات
یک اندیشه چگونه میشکند لحظه لحظه های بی دردی را
سکوت تنها پاسخ بی پاسخ ترین پرسش ها
شاید در انتهای مکث من آرامشی پردرد باشد
یک جمله با یک نقطه پایان می یابد
اما واژه های بی پایان سرگردان
در هیچ بندی آرام نخواهند گرفت...
عشق عشق می آفریند
و نگاه پرمهر تو را عاشق می کند
زندگی مکث میان دو واژه "عشق" است
عشقی برای آغاز
عشقی برای جاودانگی...