-
بچه های عشق...
شنبه 6 اردیبهشت 1393 23:05
زندگی جاده یکطرفه ایه که نمیشه برگشت اما شاید برای اونایی که دارن میان بتونی کاری بکنی... بچه های ما به خاطر خواهند سپرد... بچه های عشق ترانه ای تازه خواهند سرود...
-
تو نیستی که ببینی...
شنبه 6 اردیبهشت 1393 17:11
چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاری ست چگونه عکس تو در برق شیشه ها پیداست چگونه جای تو در جان زندگی سبز است هنوز پنجره باز است. تو از بلندی ایوان به باغ می نگری. درخت ها و چمن ها و شمعدانی ها به آن ترنم شیرین، به آن تبسم مهر به آن نگاه پر از آفتاب، می نگرند. تمام گنجشکان که در نبود تو مرا به ملامت گرفته اند: تو را به نام...
-
هر شب تو رویای خودم...
جمعه 5 اردیبهشت 1393 18:44
دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده انقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده دنیای این روزای من درگیر تنهاییم شده تنها مدارا می کنیم دنیا عجب جایی شده هر شب تو رویای خودم آغوشتو تن می کنم آینده ی این خونه رو با شمع روشن می کنم در حسرت فردای تو تقویممو پر می کنم هر روز این تنهاییو فردا تصور می کنم هم سنگ این روزای من حتی...
-
اتاق سرد...
جمعه 5 اردیبهشت 1393 17:16
از پشت ستاره های شب سرک می کشم. شاید امیدی نوری پشت پنجره منتظرم باشد. به هوای تو روزها شب و شب ها به سختی روز می شوند. کجا خود را جا گذشتم. کجا بود که من را فراموش کردم. سال هاست غباری بر این اتاق سرد و تاریک دل نشسته. گوشه اتاق را می نگرم، یادی از ایام مرا زنده می کند. یک فنجان خط چای افتاده، سال هاست که یخ شده. آن...
-
باران باران...
پنجشنبه 4 اردیبهشت 1393 20:00
ابر خاکستری بی باران راه بر مرغ نگاهم بسته وای باران باران شیشه ی پنجره را باران شست از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟ آسمان سربی رنگ من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ می پرد مرغ نگاهم تا دور وای ، باران باران پر مرغان نگاهم را شست اب رؤیای فراموشیهاست خواب را دریابم که در آن دولت خاموشیهاست...
-
دوستم داشته باش...
پنجشنبه 4 اردیبهشت 1393 18:42
دوستم داشته باش ، بادها دلتنگ اند دستها بیهوده ، چشمها بیرنگ اند دوستم داشته باش ، شهرها می لرزند برگها می سوزند ، یادها می گندند باز شو تا پرواز ، سبز باش از آواز آشتی کن با رنگ ، عشق بازی با ساز دوستم داشته باش ، عطرها در راهند دوستت دارم ها ، آه ، چه کوتاهند دوستت خواهم داشت ، بیشتر از باران گرمتر از لبخند ، داغ...
-
بغض بی صدا...
چهارشنبه 3 اردیبهشت 1393 16:35
چشم هایم را میبندم و برای چند هزارمین بار دکمه ی شروع را فشار میدهم، امشب در سر شوری دارم... حالا دیگر جای نشستن و حسی که هرکدام از نوازنده ها هنگام اجرای این آهنگ داشته اند را هم می توانم احساس کنم، حتی حس میکنم آن نفر عقب سمت چپ دارد خارج می نوازد... سکوت عجیبی نیمه شب را فرا گرفته، تنها صدای آشنای مدادتراش که با...
-
خانه نزدیک دریا زود ویران میشود...
سهشنبه 2 اردیبهشت 1393 00:03
یک نظر بر یار کردم ، یار نالیدن گرفت یک نظر بر ابر کردم ، ابر باریدن گرفت یک نظر بر باد کردم ، باد رقصیدن گرفت یک نظر بر کوه کردم ، کوه لرزیدن گرفت تکیه بر دیوار کردم ، خاک بر فرقم نشست خاک بر فرقش نشیند ، آنکه یار از من گرفت رنگ زردم را ببین ، برگ خزان را یاد کن با بزرگان کم نشین ، افتادگان را یاد کن مرغ صیاد تو ام ،...
-
Far far away
دوشنبه 1 اردیبهشت 1393 11:36
باید رفت به دور دست ها، به دنیای عروسک های کهنه دور انداخته شده، شاید آنجا کسی نباشد که آرامش ات را برهم زند، مانند تکه پارچه ای کهنه که نه انتظار باران را دارد و نه به امید پاکی دریا نشسته... دل من گرفته زین جا هوس سفر نداری ز غبار این بیابان؟
-
حس غریب آشنا...
دوشنبه 1 اردیبهشت 1393 00:07
بعضی حس ها گفتنی نیست شاید از جنس لمس کردن یا لبریز شدن از یه آهنگ باشه که در عمق وجودت، تو رو سمت خودش می کشونه. بعضی وقتا یه لحظه هایی هستند که خود خود درون گمشده ات هستند... حسی که میبردت به لحظه ای که هنوز به دنیا نیومدی، هیچ صدایی احساس نمی کنی جز آرامش درونت، از خودت میپرسی چرا سالها زندگی کردی، دنبال چی بودی......
-
تو که همه عمر دیر رسیدی...
یکشنبه 31 فروردین 1393 12:39
ای تو که همیشه دیر رسیدی... می دانی سخت است عشق باشد و تو نباشی راستی نگفتی دست هایت کجا گم شد... راستش این روزها هوای پر باز نیامدن هم دیگر خیلی تکراری شده، گاهی بوی دلنشین خاک نم زده در کوچه های دلتنگی هم عالمی دارد، مگر نمی دانستی کوچه خیس از عشق با تو پر از حس خنک شبنم زده سپیده دمان صبحی مه آلود خواهد بود... پس...
-
صد سال تنهایی...
جمعه 29 فروردین 1393 17:41
گابریل گارسیا مارکز هم رفت و ما را با صد سال تنهایی اش تنها گذاشت ... " اگر مرا قلبی بود، تنفرم را مینوشتم روی یخ و چشم میدوختم به حضور آفتاب … خداوندا... اگر تکهای زندگی از آن من بود، برای بیان احساسم به دیگران، یکروز هم تأخیر نمیکردم … برای گفتن اینحقیقت به مردم که دوستشان دارم و برای شوق شیدایی، انسان را...
-
آیین چراغ خاموشی نیست...
پنجشنبه 28 فروردین 1393 18:19
هرزچندگاهی که امید را در منزلگاه سکوت به خاک سپرده اند یاد تلنگری می افتم... و با همه بلند بالایی دستت به شاخسار آرزو نرسید و دلت تنها ماند. مانند درختی در پاییز که در حسرت ریختن برگهایش گریان است... اما امید دارد به بهار... ای توکه همه ی عمر دیر رسیدی بنواز آهنگ زندگی را... بنواز و روشن کن چراغ دلت را با همه کم سویی...
-
سحرم کشیده خنجر...
چهارشنبه 27 فروردین 1393 19:09
چه غریب ماندی ای دل نه غمی نه غمگساری نه به انتظار یاری نه ز یار انتظاری غم اگر به کوه گویم بگریزد و بریزد که دگر بدین گرانی نتوان کشید باری چه چراغ چشم دارد از شبان و روزان که به هفت آسمانش نه ستاره ای ست باری سحرم کشیده خنجر که چرا شبت نکشته ست تو بکش که تا نیفتد دگرم به شب گذاری به سرشک همچو باران ز برت چه برخورم...
-
با من بیا
چهارشنبه 27 فروردین 1393 00:18
با من بیا با من به آن ستاره بیا به آن ستاره که هزاران هزار سال از انجماد خاک ،و مقیاس های پوچ زمین دوراست و هیچکس در آنجا از روشنی نمی ترسد من در جزیره های شناور به روی آب نفس می کشم من در جستجوی قطعه ای از آسمان پهناور هستم که از تراکم اندیشه های پست تهی باشد با من رجوع کن من نا توانم از گفتن بگذار پر شوم از قطره های...
-
بعضی وقتا..
سهشنبه 26 فروردین 1393 22:26
بعضی وقتا هست که دیگه از دست واژه ها هم کاری بر نمیاد. یه بغض عجیب رهات نمی کنه، نه میتونی گریه کنی نه میتونی گریه نکنی، خودتو تو خلا احساس میکنی، خودتو و دنیاتو گم می کنی از خود بیگانه میشی، دلت میخواد یه قلم برداری و یه دفتر کاهی خالی و همشو خط خطی کنی و روی هر صفحش بنویسی دنیای این روزهای من...
-
پرسه های بی هیاهو...
سهشنبه 26 فروردین 1393 21:28
قدم می زنم در این هوای ابری، پاییز بدجور خودنمایی می کند. برگ های زردش را مدام زیر پای من می شکند، ادامه می دهم این پیاده روی خلوت را. نیمکت های خاک گرفته دیروز همچنان خودنمایی می کند. چراغ قرمز است، تق تق بخار آب از اگزوز پیکان پنجاه و دو مرا در اندیشه کودکان ساندویچ به دست کلاه منگوله ای فرو می برد که وقت تنگ است و...
-
حال همه ما خوب است، اما تو باور نکن
سهشنبه 26 فروردین 1393 20:01
سلام حال همهی ما خوب است ملالی نیست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خیالی دور، که مردم به آن شادمانیِ بیسبب میگویند با این همه عمری اگر باقی بود طوری از کنارِ زندگی میگذرم که نه زانویِ آهویِ بیجفت بلرزد و نه این دلِ ناماندگارِ بیدرمان ! تا یادم نرفته است بنویسم حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود میدانم همیشه حیاط آنجا...
-
ناز انگشتای بارون تو باغم میکنه
سهشنبه 26 فروردین 1393 18:19
من بهارم تو زمین من زمینم تو درخت من درختم تو بهار ناز انگشتای بارون تو باغم میکنه میون جنگلا طاقم میکنه تو بزرگی مثل شب اگه مهتاب باشه یا نه تو بزرگی مثل شب خود مهتابی تو اصلا خود مهتاب مثل شب گود و بزرگی مثل شب اگه روزم که بیاد تو تمیزی مثل شبنم مثل صبح تو مثل مخمل ابری مثل بوی علفی مثل اون ململ مه نازکی اون ململ...
-
من نوشتم بارون...
سهشنبه 26 فروردین 1393 18:00
روی دیوار سفید خونهمون من با رنگ سبز یه جاده کشیدم جادهای پُر از درخت و گل و یاس جادهای پُر از بهار و عطر یاس رنگ سبزم کم اومد باد اومد، پاییز اومد روی جادهی قشنگ ابر اومد، بارون اومد من نوشتم بارون من نوشتم بارون... روی دیوار سفید خونهمون من با رنگ آبی دریا کشیدم توی دریای قشنگ رو دیوار من با رنگ آبی قایق کشیدم...
-
آدم چه چیزهایِ سادهای را ندارد
سهشنبه 26 فروردین 1393 12:16
گاهی وقتها دلت میخواهد با یکی مهربان باشی دوستش بداری و برایش چای بریزی گاهی وقتها دلت میخواهد یکی را صدا کنی بگویی سلام، میآیی قدم بزنیم؟ گاهی وقتها دلت میخواهد یکی را ببینی شب بروی خانه بنشینی فکر کنی و کمی هم بنویسی گاهی وقتها ... آدم چه چیزهایِ سادهای را ندارد...
-
رگبار
دوشنبه 25 فروردین 1393 22:01
تو بارون که رفتی شبم زیر و رو شد یه بغض شکسته رفیق گلوم شد تو بارون که رفتی دل باغچه پژمرد تمام وجودم توی آینه خط خورد هنوز وقتی بارون تو کوچه می باره دلم غصه داره دلم بی قراره نه شب عاشقانه است نه رویا قشنگه دلم بی تو خونه دلم بی تو تنگه یه شب زیر بارون که چشمم به راهه می بینم که کوچه پر نور ماهه تو ماه منی که تو...
-
اگه بارون بزنه...
دوشنبه 25 فروردین 1393 21:32
صفحه ی کهنه ی یادداشتای من گفت دوشنبه روز میلاد منه اما شعر تو میگه که چشم من تو نخ ابره که بارون بزنه آخ اگه بارون بزنه آخ اگه بارون بزنه…
-
کاشکی تاریکی می رفت، چشمون تو پیدا می شد
دوشنبه 25 فروردین 1393 19:24
کاشکی تاریکی می رفت، فردا می شد صبح می شد، چشمون تو پیدا می شد لب های ناز تو با قصه ی عشق مثل گل های بهاری وا میشد تا دلم شکوه رو آغاز می کنه دیگه اشکم واسه من ناز می کنه یادته قول دادی پیشم می مونی قصه ی عشق زیر گوشم می خونی نمی دونست دل وامونده ی من که تو رسم بی وفایی می دونی تا دلم شکوه رو آغاز می کنه دیگه اشکم...
-
حیلت رها کن عاشقا...
دوشنبه 25 فروردین 1393 18:43
حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو پروانه شو پروانه شو ... پروانه شو پروانه شو ... هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن وآنگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو رو سینه را چون سینهها هفت آب شو از کینهها وآنگه شراب عشق را پیمانه شو پیمانه شو باید که جمله جان شوی تا لایق...
-
چشم های بارانی
دوشنبه 25 فروردین 1393 18:18
چشم های بارانی را آرامشی باید چشم هایی که فقط در نگاه تو آرام خواهند گرفت... چه سخت است اندیشه دریا در ذهن ماهی کوچک برکه...
-
یکی بود یکی نبود...
دوشنبه 25 فروردین 1393 18:11
یکی بود یکی نبود یه عاشق دل خسته بود دلش یه دنیا بود قصه یه رویا بود دریا همیشه دریا بود آه نگاه من چه بی ما بود یه جاده بی انتها بود قدم هاش خسته بود دو چشمش بسته بود از همه جا رسته بود گریه کار هر شبش بود یه حرفی بر لبش بود دیگه طاقت نداشت دیگه راحت نداشت یکی بود یکی نیود یه قلب خسته بود هر شب زانوهاشو بغل می کرد هر...
-
پنجره قلبم
دوشنبه 25 فروردین 1393 17:29
پنجره قلبم را به سوی چشم های تو باز می کنم تا نگاه تو سرشار کند لحظه لحظه احساسم را تا من پر از حس تو بودن باشم و تو لبریز از احساس من عشق دریایی است تا در این دریا غرق نشوی نمی توانی به مروارید کف آن دست پیدا کنی
-
دست های گرم تو
دوشنبه 25 فروردین 1393 17:18
کسی چه میداند شاید آن لحظه که اشک های زلال و گرم من بر این کاغذ می نشست تو هم گوشه آستینت خیس بود شاید از بغض دیروز شاید از حس امروز ای کاش آن لحظه در کنارت بودم تا اشک هایت را پاک کنم تا بگویم همیشه کسی هست که با اسم کوچک صدایت کند تا سرود زندگی را با هم فریاد بزنیم تا من همه تو باشم و تو همه من تا سرود هستی را تکرار...
-
خیال تو...
دوشنبه 25 فروردین 1393 17:11
خیال رویت امشب نمی گذارد چشم های خسته من بر هم بنشیند باید خیالت را با خود به رویاها ببرم شاید چشم هایم رازی شوند ...