-
دوباره از تو تو شدن...
سهشنبه 30 اردیبهشت 1393 00:22
دوباره از خویش دریا می شوم و همراه موج ها چشم ساحل را ناپیدا می کنم، آواز مرا از خود میبرد، ساحل مرا از خویشتن میبرد، آبی، آبی و آبی... اینجا همه آبی آبیست، این لحظه ها رنگ تو را بر دریا میزند... بیگانگیِ شب را از عطر خویشتن، از آبی آب مملو می کنم. شعله شب را بر تنم خاکستر میکنم و دوباره همه صدا میشوم، دوباره تماشا...
-
دنیای این روزای من...
دوشنبه 29 اردیبهشت 1393 16:41
دنیای این روزای من هم قد تنپوشم شده اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده دنیای این روزای من درگیر تنهاییم شده تنها مدارا می کنیم دنیا عجب جایی شده هر شب تو رویای خودم آغوشتو تن میکنم آینده این خونه را با شمع روشن میکنم ... در حسرت فردای تو تقویممو پر می کنم هر روز این تنهایی رو فردا تصور میکنم هم سنگ این روزای من...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 اردیبهشت 1393 10:44
اندیشیدن در یک شب بارانی... شاید عشق همین باشد...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 اردیبهشت 1393 23:37
"در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره در انزوا روح را آهسته می خورد و می تراشد . این دردها را نمی شود به کسی اظهار کرد، چون عموما عادت دارند که این دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پیشامدهای نادر و عجیب بشمارند؛ و اگر کسی بگوید یا بنویسد، مردم برسبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی می کنند آنرا با لبخند شکاک و...
-
بی حس...
شنبه 27 اردیبهشت 1393 19:09
ساعت حدودا سی دقیقه بعد از نیمه شب، خب بزار ببینم چی میتونم بنویسم، فکر کنم هیچی، راستش حال و حوصلشو ندارم، میدونی باید یه حسی تو وجودت باشه که قلمو رو کاغذ به دنبال خودش بکشه... بزار ببینم، الان دقیقا فکر میکنم وسط خلا گیر کردم، چراغ احساس آروم آروم داره خاموش میشه، دیوارها به نظرم گنده تر شدن و با نگاهی وقیحانه به...
-
تو که نباشی...
جمعه 26 اردیبهشت 1393 15:49
میدانی، آنقدر نیامدی که پنجره ها هم پشت جاده ی نیامدنت بغضشان شکست. تو که نباشی چه فرقی میکند، آسمان آبی باشد یا مهتابی... دیروز باشد یا امروز، نوروز باشد یا مهرگان، یک فنجان چای بدون تو همان آب گرم است. آری این تویی که به واژه ها جان می بخشی، زندگی را بیدار می کنی. گل های یاس با نگاه تو جان می گیرند، در کنار تو خوشبو...
-
رد خیس چشم هایم...
جمعه 26 اردیبهشت 1393 00:33
در انتهای خط شب در کوچه های خالی غزل شهر مرکب به دنبال رد خیس چشم هایم بیا تا حاشیه های مشوش کاغذهای پوسیده تو دعوتی به سال تنهایی انتهای ساعت بی رنگی کنار دفتر دلتنگی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 25 اردیبهشت 1393 10:34
به یاد گذشته ها... تو حضور مبهم پنجره ها رو به روم دیوارای آجریه خورشید روشن فردا مال تو سهم من شبای خاکستریه توی این دلواپسی های مدام جز ترانه های زخمی چی دارم... وقتی حتی تو برام غریبه ای سر رو شونه های بارون میزارم اسم تو برای من مقدسه تا نفس تو سینه پر پر میزنه باورم کن که فقط باور تو میتونه قفل قفس رو بشکنه منم و...
-
هر چی آرزوی خوبه مال تو...
سهشنبه 23 اردیبهشت 1393 17:50
خیال روزهای روشن را باید پشت دیوارهای خاکی در کوچه های تنگ مهربانی جست. نمیدانم چرا کنار همه آرزوهای خوبم همیشه یک درخت انار بود، درختی با انارهای سرخ سرخ بر انتهای شاخسارهای بلند بالایش که دست هیچ کس به آن ها نمی رسد، اما میدانم دست هایم بزرگ نشده اند، هنوز چیدن انار بهترین لحظه هایشان است، مانند چیدن گل های یاس از...
-
دلم در آرزوها تن کشیده...
دوشنبه 22 اردیبهشت 1393 23:27
جدایی ها به من زودتر رسانش دلم از دیده میپرسد نشانش چو می آید بپیچم عاشقانه به دور قامت سرو روانش دلم در آرزوها تن کشیده سرم از بند غم گردن کشیده خیال لحظه های عاشقانه به رویاها مرا از من کشیده گل شب بو زنم در گیسوانم که تا یارم رسد گل بو بمانم به لبهایم بمالم لاله ها را لبش را با لبانم گل نشانم جدایی ها به من زودتر...
-
مدادهایم را بیاور...
دوشنبه 22 اردیبهشت 1393 21:42
برایم چه آورده ای؟ طمع کودکی؟ حتما مدادرنگی هایم که با چه دلهره ای از خود جدایشان کردم تا برایم بگویی چطور درخت کاج را کنار آن خانه کلیشه ای بکشم مداد آبی را که تمام نکرده ای؟ می خواهم باران بکشم خانه مان را کنار دشت بارانی بکشم مدادهایم را بیاور تو قول دادی هنوز سقف خانه را نکشیده ام عجله کن گویی امسال باران هوس...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 19 اردیبهشت 1393 22:41
توی قاب خیس این پنجره ها عکسی از جمعه غمگین می بینم...
-
بیا برای همیشه بمون...
جمعه 19 اردیبهشت 1393 15:56
در پشت پرده های شب، اونجا که تنهاییت لبریز شده، پشت نگاه خسته ات وقتی خالی تر از همیشه ای حتی خالی از خود، خالی از رویا، خالی از مهر، وقتی یک فنجان چای کنار پنجره سال هاست یخ شده، وقتی سر انگشتات یخ زده، اونجا که پاهات خشکشون زده و راه نمیرن وقتی چشمات بی دلیل خیسه و به گوشه ای خیره مونده، همون موقع که میخوای دنیای...
-
نیمکت تنهایی من...
پنجشنبه 18 اردیبهشت 1393 20:04
هوای ساکت بعدازظهرهای این نیمکت به دلم می نشیند. خورشید یواشکی شروع به پایین رفتن کرده و کنج خالی نیمکت آرام مرا در برمیگیرد، دوردست های خیره مانده در چشم هایم را محو می کنم و نگاهم را به این طرفتر می کشانم. سرش را پایین انداخته و آرام لبخندی میزند، چه حس خوبیست لبخند یک کودک را بفهمی... شانه هایش را جم کرده و به...
-
کسی شاید باشه شاید...
چهارشنبه 17 اردیبهشت 1393 11:51
قلب تو قلب پرنده پوستت اما پوست شیر زندون تن رو رها کن ای پرنده پر بگیر اونور جنگل تن سبز، پشت دشت سر به دامن اونور روزای تاریک، پشت نیم شبهای روشن برای باور بودن جایی شاید باشه شاید برای لمس تن عشق کسی باید باشه باید که سر خستگی هاتو به روی سینه بگیره برای دلواپسی هات واسه سادگیت بمیره حرف تنهایی قدیمی اما تلخ و سینه...
-
بیا با هم قدم بزنیم...
سهشنبه 16 اردیبهشت 1393 16:58
بیا با هم برویم قدم بزنیم، اگر ردپای قدم هایت در جاده زندگی من پنهان مانده، اگر که قدم هایت در کوچه خاطرات جامانده، اما خیالت را که نمی توانی از دنیای کوچک و بزرگ تنهایی من بگیری، میدانم میدانم همیشه وقت برای نیامدن هست... اما خیالت که کنار من است... با من راه میرود، با من نفس میکشد، حتی در رویا هم تنهایم نمیگذارد......
-
ببین گرفتار کیستی...
یکشنبه 14 اردیبهشت 1393 22:12
گفتی بگوی عاشق و بیمار کیستی من عاشق توام تو بگو یار کیستی هر شب من و خیال تو و کنج محنتی تو با که ای و مونس و غمخوار کیستی من با غم تو ای یار، به عهد و وفای خویش ای بی وفا تو یار وفادار کیستی تا چند گرد کوی تو گردم دمی بپرس کاینجا چه می کنی و طلبکار کیستی جامی مدار چشم رهایی زدام عشق اندیشه کن ببین که گرفتار کیستی...
-
من و تو خیلی کارها به دنیا بدهکاریم...
یکشنبه 14 اردیبهشت 1393 09:56
من و تو خیلی کارها به دنیا بدهکاریم مثل یک عکس دو نفره یا چرخ زدن بی دلیل در خیابان یا بستنی خوردن در یک روز برفی حتی چاپ کردن عکس دو نفره ... مریض شدن و گلودرد به خاطر بستنی روز برفی بیبن من و تو خیلی کار داریم من و تو حتی اشناییمان را به دنیا بدهکاریم ...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 13 اردیبهشت 1393 21:55
شهر من بیدار بمان لحظه لحظه من را به خاطر بسپار تا برای او بازگویی اینجا کسی منتظرش بود...
-
کوچه بنفشه ها...
شنبه 13 اردیبهشت 1393 17:17
ای کاش آدمی وطنش را مثل بنفشه ها یک روز می توانست همراه خویشتن ببرد هر کجا که خواست در روشنای باران در آفتاب پاک...
-
ساحل آرامش...
جمعه 12 اردیبهشت 1393 16:09
باید دوید سوی ساحل آرامش، آنجا که میشود مرغ های دریایی را با بهانه ای کودکانه ترساند، آنجا که فاصله ما تا دریا چیزی به جز صدف و نور و صدای تر ساحل نیست، آنجا که قلب برای زندگی بس است. دست هایت را به من بده، بیا مانند کودکی دوباره خاک بازی کنیم، دست هایم را زیر ماسه های خیس این ساحل یاد خواهی گرفت، یاد خواهیم گرفت، عشق...
-
جاده ها...
جمعه 12 اردیبهشت 1393 00:22
جاده ها را ایستاده رو به آسمان بیدار نگاه میدارم مبادا آمدنت را به خاطر نسپارند...
-
Sunset to sunrise
چهارشنبه 10 اردیبهشت 1393 19:07
از غروب من تا طلوع تو راهی به جز جاده باریک دستات نیست چتری به جز یه آسمون ستاره پشت اون نگاه زیبات نیست از غروب من تا طلوع تو همون ابران همون ابرا که اگه بارون بزنن چیزی به جز هوای تو ته صدام نیست غروب من بی تو طلوع نمیکنه عزیز من چرا چشمای تو تره غروب من همون دیروز دیروزه میدونم تو فردای فردایی بیا که هیچی مثل نگاه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 10 اردیبهشت 1393 16:09
-
رنگین کمان...
چهارشنبه 10 اردیبهشت 1393 11:01
لا به لای پیدا و پنهان ذهنم را ورق میزنم، من همیشه از ارتفاع میترسیدم، یادم می آید سالها پیش رو به روی چرخ و فلک ایستاده بودم، دست هایم را از دلهره ارتفاع محکم به هم میفشردم تا اینکه ستاره ای را در آسمان دیدم، تصمیم گرفتم بروم و از آن بالا بالاها ستاره بچینم، دست هایم را رها کردم و به شوق ستاره ها آسمان را می نگریستم،...
-
اگر همه شاعر بودند...
سهشنبه 9 اردیبهشت 1393 19:55
اگر همه شاعر بودند، قصابان غزل می فروختند و عشق رفتار گلی بود که از هر گلدان، هر قرقبان، به تساوی سر می زد . اگر همه شاعر بودند تو تنور مرا روشن می کردی من داس می ساختم تا گندم تو را درو کنم اگر همه شاعر بودند، همه ی یک کاسه سهم دو دهان بود و باغ پشت قباله ی همه بود . اقاقیا بیشتر می ریخت بر رفتار ما، سرو کمی می نشست...
-
دلم اینجا نیست...
دوشنبه 8 اردیبهشت 1393 23:29
سهراب تو گفتی قایقی می سازی دلم اینجا نیست یک جای خالی داری؟
-
هر از گاهی...
دوشنبه 8 اردیبهشت 1393 17:06
هر از گاهی که هوای حوصله ابری میشه به خودم امید میدم و بیاد میارم که "خورشید هنوز سرجاشه و خاموش نشده "
-
هوای تو...
دوشنبه 8 اردیبهشت 1393 09:01
شعر صبحگاهی هوای تازه تو را دارد نان پنیر و چشم های تر سهم من از هوای توست...
-
پنجره زندگی...
یکشنبه 7 اردیبهشت 1393 20:50
کاش میشد زندگی را برداشت و برد بر بلندای کوه پایه های لبخند ات، رو به روی روزهای روشن، پشت روزمرگی های فراموشی ام، آنجا که خورشید از افق شانه های تو طلوع می کند. کاش میشد بردش آنجا و دستش یک شاخه گل داد، برایش چای ریخت از خودش از خود زندگی برایش گفت، برایش گفت که چگونه خورشید روزهای فراموشی هر روز در دوردست ها طلوع می...