کوچه مهربونی

زندگی چند واژه است از نوشتن و عشق و نوشتن...

کوچه مهربونی

زندگی چند واژه است از نوشتن و عشق و نوشتن...

حس تو...

چشمامو می بندم و خودم رو رها می کنم، آه چه حس خوبیه احساس رهایی... مثل حس قاصدکی توی مه که دنیای کوچیک زیبای خودشو داره یا مثل حس باد وقتی دنبال موهای ناز تو میگرده تا نوازششون کنه... وقتی دستت به شاخه های قشنگ درخت مهربونی نمیرسه باید آرزوهاتو به باد هدیه کنی... مثل پرنده کوچیکی که آسمونش سقف آهنین قفسه اما عاشقونه خوندن رو نمیخواد فراموش کنه... میدونی هنوز از من جرعه ای مونده، وقتی احساس ها در دره  تاریک سقوط میکنن، باید واژه های سکوت رو بلند بلند تکرار کرد، بزار همه فکر کنن ما دیوونه شدیم، این تکرار ماست که به ما موجودیت میده، آره عزیزم این تکراره که میگه ما هنوز زنده ایم، ما هنوز نفس میکشیم... 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد