کوچه مهربونی

زندگی چند واژه است از نوشتن و عشق و نوشتن...

کوچه مهربونی

زندگی چند واژه است از نوشتن و عشق و نوشتن...

خواب های طلایی...

شب است. در این نقطه که من ایستاده ام زمین سکوت کرده، میز روی پایه هایش خوابش برده و صندلی با صدای گوش خراش اش دیگر حوصله مرا ندارد، میخواهد با میز تنهایش بگذارم اما من هنوز بی تاب بی خوابی ام. در لیست آهنگ های تکراری ام نگاهی می اندازم، پیدایش کردم، "خواب های طلایی...". نمیدانم استاد جواد معروفی چهل و دو سال قبل هنگام نواختن این آهنگ به چه فکر میکرده، چه رازیست میان کلیدهای پیانو... شاید او هم در بیخوابی هایش در اندیشه خواب های طلایی بوده، نمیدانم آیا آن خواب ها را یافت که طلایی شان کند یا نه اما میدانم احساس آن شبش که در این آهنگ دمید عجیب خواب را طلایی میکند. خواب های طلایی مرا به خودش دچار کرد...

زمین اما با سکوتش به من زل زده، راز سکوت شب در زمین نهفته است، زمین آسمان را به سکوت وا میدارد، نمیدانم کدام اتاق روی این زمین بی خواب است، کاش میدانستم کاش زمین به من می گفت... میخواهم خواب های طلایی برای آنکه بیخواب است بفرستم...


خواب های طلایی...


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد