سپیده دم چشم می گشاید
انگشت هایم بی تاب می شوند
خیال تو همچون سطری خوشبو از میان دفترم می گذرد
برایم بگو
پشت کدام خواب من
رودخانه ای نیلوفری را در دست هایم جاری کرده ای؟
گلدان های کوچک طاقچه ام پر از جوانه اند
چه آبیست
آن چشمی که از یاد تو جاریست
در این سکوت آرام
میان دست های باران
دوباره خیال تو می گذرد
در کوچه ای پر از شمیم یاران...