کوچه مهربونی

زندگی چند واژه است از نوشتن و عشق و نوشتن...

کوچه مهربونی

زندگی چند واژه است از نوشتن و عشق و نوشتن...

مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم

دیده سیر است مرا جان دلیر است مرا

گفت که دیوانه نه‌ای لایق این خانه نه‌ای       

گفت که سرمست نه‌ای رو که از این دست نه‌ای

گفت که تو کشته نه‌ای در طرب آغشته نه‌ای

گفت که تو زیرککی مست خیالی و شکی

گفت که تو شمع شدی قبله این جمع شدی

گفت که شیخی و سری پیش رو و راهبری

گفت که با بال و پری من پر و بالت ندهم

گفت مرا دولت نو راه مرو رنجه مشو

گفت مرا عشق کهن از بر ما نقل مکن

چشمه خورشید تویی سایه گه بید منم

تابش جان یافت دلم وا شد و بشکافت دلم

صورت جان وقت سحر لاف همی‌زد ز بطر

شکر کند کاغذ تو از شکر بی‌حد تو

شکر کند خاک دژم از فلک و چرخ به خم

شکر کند چرخ فلک از ملک و ملک و ملک

شکر کند عارف حق کز همه بردیم سبق

زهره بدم ماه شدم چرخ دو صد تاه شدم

از توام ای شهره قمر در من و در خود بنگر

باش چو شطرنج روان خامش و خود جمله زبان

دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم

زهره شیر است مرا زهره تابنده شدم

رفتم و دیوانه شدم سلسله بندنده شدم

رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شدم

پیش رخ زنده کنش کشته و افکنده شدم

گول شدم هول شدم وز همه برکنده شدم

جمع نیم شمع نیم دود پراکنده شدم

شیخ نیم پیش نیم امر تو را بنده شدم

در هوس بال و پرش بی‌پر و پرکنده شدم

زانک من از لطف و کرم سوی تو آینده شدم

گفتم آری نکنم ساکن و باشنده شدم

چونک زدی بر سر من پست و گدازنده شدم

اطلس نو بافت دلم دشمن این ژنده شدم

بنده و خربنده بدم شاه و خداونده شدم

کمد او در بر من با وی ماننده شدم

کز نظر وگردش او نورپذیرنده شدم

کز کرم و بخشش او روشن بخشنده شدم

بر زبر هفت طبق اختر رخشنده شدم

یوسف بودم ز کنون یوسف زاینده شدم

کز اثر خنده تو گلشن خندنده شدم

کز رخ آن شاه جهان فرخ و فرخنده شدم


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد