کوچه مهربونی

زندگی چند واژه است از نوشتن و عشق و نوشتن...

کوچه مهربونی

زندگی چند واژه است از نوشتن و عشق و نوشتن...

روزی که از دشت های سکوت با دو دست آشنا دو دست نزدیک تر از من به من راه مشرق کمال را پیمودم... در خنکای صبحی که عشق آبی ما پرواز کرد... و من رفتم تا اوج... رفتم تا بلندای بلندترین کوه های جهان... به کوچه ی خیس از عشق رسیدم... در تلائلوی آفتابِ حضور معشوق محو شدم... من اندک اندک تو شدم... انگار جهان را واژه ایست سراسر بوسه وار که چون نگاه معشوقانه ی تو مرا می نگرد... انگار عشق در آنسوی نرمی ابرها سر برافراشته تا همه ی آفتاب عالمتاب را در قلبم بکارد تا حضوری شود لبریز از تو... ببین چگونه بلند است قلبی در رودخانه های نورانی یاس... صدایی در من می پیچد... ای بی خبر از سرود جویبار هستی گوش کن گوش کن آوای آرام برکه ها را... گوش جان بسپار به سرود جانانه ی رنگین کمان که همه ی حقیقت این است که جاده ایست قلب تو تا بینهایت مشعوق... تا جانانه ترین طنین بوسه ها... که همه ی حقیقت این است...


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد