کوچه مهربونی

زندگی چند واژه است از نوشتن و عشق و نوشتن...

کوچه مهربونی

زندگی چند واژه است از نوشتن و عشق و نوشتن...

گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید

گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید

 

گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز         

گفتا ز خوب رویان این کار کمتر آید

 

گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم         

گفتا که شب‌رو است او، از راه دیگر آید

 

گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد

گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید

 

گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد

گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید

 

گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت

گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آید

 

گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد

گفتا مگوی با کس تا وقت آن درآید

 

گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد

گفتا خموش حافظ کاین غصه هم سر آید...


باید بوی عشق را در تن خیس خاک جست و عشق تکرار رویش سبز من است و همیشه ماندن از خاک شبنم زده از بیشه بیداری و سحر من از امتداد راه عشق، خطوط مهر میکشد؛ خطوطی به آسمان تو و من تو را میخوانم ای سکوت ترانه ها ای هوای نفس ها ای غزلخوان من، ریشه های درخت در خاک های پر طراوت جوانه میزنند و ریشه های من در انگشت های مهربان تو و من سرود زندگی را میخوانم، نام آهنگین تو را تکرار میکنم من بیشه عشق را میکارم و عشق تکرار انسان هاست... باید از بوی عشق پیراهنی ساخت بر تن کرد و پا برهنه دوید بر خاک نمزده جنگل و ساحل ها... باید از عشق تر شد جنگل شد ساحل شد... باید با عشق زندگی را زندگی کرد....


بیا بنویسیم روی خاک، رو درخت ، رو پر پرنده ، رو ابرا

بیا بنویسیم روی برگ ، روی آب ، توی دفتر موج ، رو دریا

بیا بنویسیم که خدا،‌ ته قلب آینه س

مث شور فریاد یا نفس ، تو حصار سینه س

با همیشه موندن وقتی که هیچی موندنی نیست

اوج هر صدای عاشقه که شکستنی نیست

با صدام میام همه جا تو رو می نویسم

روی آینه ی گریه هام ، گونه های خیسم

ای که معنی اسم تو آسمون پاکه

ریشه ی صدا 

نبض عشق زیر پوست خاکه

بیا بنویسیم روی خاک ، رو درخت ،‌ رو پر پرنده ، رو ابرا

بیا بنویسیم روی برگ ، روی آب ، توی دفتر موج ، رو دریا

توی خواب خاک ، ریشه ها ،‌ موسم شکفتن

هم صدای من ، می خونن ،‌ وقت از تو گفتن

چشم بستمو ،‌ تو بیا به سپیده وا کن

با ترانه ی نفسات 

باغچه رو صدا کن

با صدام میام همه جا تو رو می نویسم

روی آینه ی گریه هام، گونه های خیسم

ای که معنی اسم تو آسمون پاکه

ریشه ی صدا 

نبض عشق زیر پوست خاکه

بیا بنویسیم روی خاک ،‌ رو درخت ، رو پر پرنده ،‌ رو ابرا

بیا بنویسیم روی برگ ، روی آب ، توی دفتر موج ، رو دریا

با ترانه ی نفسات،‌ من ترانه می گم

اسم تو مث یه غزل عاشقانه می گم

بیا که دیگه وقتشه وقت برگشتنه

بوی پیرهنت که بیاد، لحظه ی دیدنه

با صدام میام همه جا،‌ تو رو می نویسم

روی آینه ی گریه هام، گونه های خیسم

ای که معنی اسم تو آسمون پاکه

ریشه ی صدا نبض عشق زیر پوست خاکه

بیا بنویسیم روی خاک ، رو درخت ، رو پر پرنده ، رو ابرا

بیا بنویسیم روی برگ ،‌ روی آب ، توی دفتر موج ، رو دریا...


اردلان سرفراز


مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم

دیده سیر است مرا جان دلیر است مرا

گفت که دیوانه نه‌ای لایق این خانه نه‌ای       

گفت که سرمست نه‌ای رو که از این دست نه‌ای

گفت که تو کشته نه‌ای در طرب آغشته نه‌ای

گفت که تو زیرککی مست خیالی و شکی

گفت که تو شمع شدی قبله این جمع شدی

گفت که شیخی و سری پیش رو و راهبری

گفت که با بال و پری من پر و بالت ندهم

گفت مرا دولت نو راه مرو رنجه مشو

گفت مرا عشق کهن از بر ما نقل مکن

چشمه خورشید تویی سایه گه بید منم

تابش جان یافت دلم وا شد و بشکافت دلم

صورت جان وقت سحر لاف همی‌زد ز بطر

شکر کند کاغذ تو از شکر بی‌حد تو

شکر کند خاک دژم از فلک و چرخ به خم

شکر کند چرخ فلک از ملک و ملک و ملک

شکر کند عارف حق کز همه بردیم سبق

زهره بدم ماه شدم چرخ دو صد تاه شدم

از توام ای شهره قمر در من و در خود بنگر

باش چو شطرنج روان خامش و خود جمله زبان

دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم

زهره شیر است مرا زهره تابنده شدم

رفتم و دیوانه شدم سلسله بندنده شدم

رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شدم

پیش رخ زنده کنش کشته و افکنده شدم

گول شدم هول شدم وز همه برکنده شدم

جمع نیم شمع نیم دود پراکنده شدم

شیخ نیم پیش نیم امر تو را بنده شدم

در هوس بال و پرش بی‌پر و پرکنده شدم

زانک من از لطف و کرم سوی تو آینده شدم

گفتم آری نکنم ساکن و باشنده شدم

چونک زدی بر سر من پست و گدازنده شدم

اطلس نو بافت دلم دشمن این ژنده شدم

بنده و خربنده بدم شاه و خداونده شدم

کمد او در بر من با وی ماننده شدم

کز نظر وگردش او نورپذیرنده شدم

کز کرم و بخشش او روشن بخشنده شدم

بر زبر هفت طبق اختر رخشنده شدم

یوسف بودم ز کنون یوسف زاینده شدم

کز اثر خنده تو گلشن خندنده شدم

کز رخ آن شاه جهان فرخ و فرخنده شدم


درمان هایی برای تقویت بدن و از بین بردن عفونت گلو:

سعی کنید در سبد غذایی خود مقدار قابل ملاحظه ای سیر و پیاز بکار ببرید.

دم کرده چای ریشه گل ختمی و ریشه گل ماهور هم مفید است و اگر به آن عسل هم اضافه کنید، گلو بسیار آرام تر می شود.

غرغره کردن آب نمک گلو درد را کمی تسکین می دهد. 5/1 قاشق مربا خوری نمک را در یک لیتر آب حل کرده و چندین بار در طی روز غرغره کنید

وقتی بدن شما با سرماخوردگی مبارزه می کند برای اینکه قوی باقی بماند و بتواند درمقابل این بیماری از خود دفاع کند ، به انرژی و غذای مقوی احتیاج دارد.از خوردن غذاهای سرخ شده ، شور ، چرب و شیرین خودداری کنید در عوض از غذاهایی استفاده کنید که سبک و مغذی باشند و هضم آن ها برای بدن آسانتر باشد. برای مثال میوه ها ، سبزیجات ، غلات و پروتئینهای بدون چربی که سرشار از مواد مغذی ، ویتامین ها ، مواد معدنی و فیبر هستند برای بدن بیمار بسیار مفید ند. غذاهای آبدار به درمان سرماخوردگی خیلی کمک می کنند. برای مثال سوپ مرغ با رشته فرنگی برای درمان سریع سرماخوردگی بسیار مفید است.

وقتی بدن ما با سرماخوردگی مبارزه می کند نوشیدن مایعات خیلی اهمیت دارد و به بدن ما خیلی کمک می کند. بنابراین حداقل ۶ لیوان در روز آب بخورید . علاوه بر آب ، از آب میوه ها و آب سبزیجات طبیعی و شیرین نشده نیز می توانید استفاده کنید اما از مصرف نوشیدنیهایی مثل قهوه ، چای سیاه غلیظ و سودا خودداری کنید. زیرا این نوشیدنیها به جای آنکه به بدن شما آبرسانی کنند ، آب بدن شما را کم می کنند. نوشیدن آب زیاد به بدن شما کمک می کند که سموم و مواد زائد را سریعتر دفع کند و باعث می شود که خون و سلولهای شما به خوبی کار کنند.


منبع:beytoote.com

دوست داشنن یک هستی ست

یک نفس تازگیست

انار شب یلداست

و دوست داشتن یک افتخار است

که باید با صدای بلند در کوچه های کودکی فریادش زد...


باغ ما پرچین داره ، میوه شیرین داره

گل و چشمه و آهو ، لاله و نسرین داره

فلفل نبین چه ریزه ، بشکن ببین چه تیزه

پرچینش صد فرسنگه ، ابرش هزارون رنگه

هم بارون نم نمش ، هم توفانش قشنگه

فلفل نبین چه ریزه ، بشکن ببین چه تیزه

باغ ما بارون داره ، باد گل افشون داره

سهند قدبلندش ، چشم زرافشون داره

فلفل نبین چه ریزه ، بشکن ببین چه تیزه

پر از سرو بلنده ، یال اسبش کمنده

هشتی داره باغ ما ، ایوونش دماونده

فلفل نبین چه ریزه ، بشکن ببین چه تیزه

باغ ما گلشن داره ، سایه و روشن داره

خاره سنگ البرزش ، صد جور آویشن داره

فلفل نبین چه ریزه ، بشکن ببین چه تیزه

سه گله ش برف و بارون ، یه گله ش آتیشبارون

کویرش خار و شوره س ، گیلانش شالی کارون

فلفل نبین چه ریزه ، بشکن ببین چه تیزه

باغ ما قصه داره ، درخت پسه داره

رو شاخ پسه ش مرغی ، بال شیکسه داره

فلفل نبین چه ریزه ، بشکن ببین چه تیزه

چمنزارش چین چینه ، پر از خال و نگینه

رو هر نگین و خالش ، یه شاپرک می شینه

فلفل نبین چه ریزه ، بشکن ببین چه تیزه

باغ ما کلون داره ، نگین و نشون داره

دروازه ش بازه، اما ، شیر نگهبون داره

فلفل نبین چه ریزه ، بشکن ببین چه تیزه

مهرگان و نوروزش ، بی رنگ و کم سو نشن

پلنگای شاهنومه ش ، بزهای ترسو نشن

فلفل نبین چه ریزه ، بشکن ببین چه تیزه

باغ ما شبنم داره ، برگ گلش خم داره

شمشیرش تن فولاد ، دل ابریشم داره

فلفل نبین چه ریزه ، بشکن ببین چه تیزه

مردمش بی دل نشن ، گمنام و بی گل نشن

خوشه های شیرینش ، بوته فلفل نشن

فلفل نبین چه ریزه ، بشکن ببین چه تیزه

گنجیشک این باغم من ، پلنگ این باغم من

شوره زاره یا گلزار ، عاشق این باغم من

فلفل نبین چه ریزه ، بشکن ببین چه تیزه

تو طلا و تو خشتم ، آتیشزار و بهشتم

رو سینه دروازه ت ، با خنجرم نوشتم:

فلفل نبین چه ریزه ، بشکن ببین چه تیزه...


دشت های سبز اندکی از لبخند تو را دارند

و جنگل ها کمی دیگر از آن را

برایم لبخندکی بزن نارنجم

تا سبز شوم 

بشکفم

من همه ی جنگل شوم

نارنجم لبخندهایت را برای یاس بشمار 

میخواهم درخت اقاقی شوم

تا اقاقی یک نگاه فاصله است

و من

سبزه زارم...


میان پنجره های شهر پاییز

یلدا سرود جاودانگی کوچه انار است

آنجا که برگ های زرد لحظه لحظه ی مهربانی اند

و محبت مهمان یگانه دلهاست...


دست هایم آرزوی بلند سپیدار را بر نقطه چین دفتر دلتنگی ثبت میکند تا روزی دوباره شاخه های بلند امید، آن شاخه های سپید بر روزنه های آبی چشم گشایند و این امتداد عشق است که خودکار آبی ام آسمان را رنگ میکند...


بوی عیدی، بوی توپ، بوی کاغذ رنگی                 

بوی تند ماهی دودی وسط سفره ی نو

بوی یاس جانماز ترمه ی مادربزرگ

با اینا زمستونو سر میکنم

با اینا خستگیمو در میکنم

 

شادی شکستن قلک پول                                                 

وحشت کم شدن سکه ی عیدی از شمردن زیاد

بوی اسکناس تا نخورده ی لای کتاب

با اینا زمستونو سر میکنم

با اینا خستگیمو در میکنم

 

فکر قاشق زدن یه دختر چادر سیاه

شوق یک خیز بلند از روی بته های نور

برق کفش جفت شده تو گنجه ها

با اینا زمستونو سر میکنم

با اینا خستگیمو در میکنم

 

عشق یک ستاره ساختن با دولک

ترس ناتموم گذاشتن جریمه های عید مدرسه

بوی گل محمدی که خشک شده لای کتاب

با اینا زمستونو سر میکنم

با اینا خستگیمو در میکنم

 

بوی باغچه، بوی حوض، عطر خوب نذری

شب جمعه پی فانوس توی کوچه گم شدن

توی جوی لاجوردی هوس یه آبتنی

با اینا زمستونو سر میکنم

با اینا خستگیمو در میکنم...


شهیار قنبری


تا در طلب گوهر کانی کانی

تا در هوس لقمهٔ نانی نانی

این نکتهٔ رمز اگر بدانی دانی

هر چیز که در جستن آنی آنی...


مولانا


تاملی در رویای رمانتیسم...

از دید انسان رمانتیک، جهان به دو دسته خردگرا و احساسات یعنی والاترین‌ها و زیبایی‌ها تقسیم می‌شود. بنیان رمانتیسم با ایده‌آلیسم نزدیکی دارد و هنرمند رمانتیک زندگی و اجتماع را زاییدهٔ اندیشه می‌داند و دگرگونی جامعه انسانی را وابسته به دگرگونی اندیشه بشری میداند...

می توان با اصول رمانتیسم به تحلیل و درک روشنی از فرهنگ پرداخت. در واقع آرمان های بشری در فرهنگ تجلی می یابد. والایی و زیبایی از هر جهت که نگریسته شود زیباست، بنابراین در فرهنگ های گوناگون هرجا که تلاشی در جهت بهترین اندیشه ها در آرمان بشر صورت میگیرد در گستره فرهنگ قرار میگیرد. به این ترتیب دامن چین چین قرمز رنگ دختر روستایی همانگونه در متن خود آرمان گرا است که کت و شلوار فردی از طبقه شهری نیز هست. و این یعنی فرهنگ وحدت والای زیبایی است در متن گوناگون رنگ ها و طرح ها...


برای تو

برای یک لحظه

برای یک لبخند

برای همین لحظه که زندگیست

همه آسمان را

برمی دارم و در مشتت میگذارم

مهربان من

مشتت را باز کن

تا دست هایمان آبی شود...


 

عاشقم

اهل همین کوچه ی بن بست کناری

که تو از پنجره اش پای به قلب منِ دیوانه نهادی

تو کجا؟

کوچه کجا؟

پنجره ی باز کجا؟

من کجا؟

عشق کجا؟

طاقتِ آغاز کجا؟

تو به لبخند و نگاهی  

منِ دلداده به آهی

بنشستیم

تو در قلب و

منِ خسته به چاهی

گُنه از کیست؟

از آن پنجره ی باز؟

از آن لحظه ی آغاز؟

از آن چشمِ گنه کار؟

از آن لحظه ی دیدار؟

کاش می شد گُنهِ پنجره و لحظه و چشمت

همه بر دوش بگیرم

جای آن یک شب مهتاب

تو را یک نظر از کوچه ی عشاق ببینم...


فریدون مشیری


من نوشتم از راست

تو نوشتی از چپ

وسط سطر رسیدیم به هم...


من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو

پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو

سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو

ور از این بی‌خبری رنج مبر هیچ مگو

دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت

آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو

گفتم ای عشق من از چیز دگر می‌ترسم

گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو...


گلاب میخوام که بو کنم

هوارو شستشو کنم

شراب میخوام وضو کنم

خدا رو آرزو کنم

ستاره سحر میاد

یاسمن از سفر میاد

 

آبی بروی گل بزن

به هر ستاره زل بزن !

به هر ترانه پل بزن !

نقاره و دهل بزن !

ستاره سحر میاد

یاسمن از سفر میاد

 

شمیم گلزارو بیار !

لاله تبدارو بیار

عطر علفزارو بیار

نافه تاتارو بیار

طبله عطارو بیار

چتر سپیدارو بیار

عبای دلدارو بیار

تاجو بیار!

تختو بیار!

حمایلو رختو بیار!

فرشای زربافو بیار!

چراغ پر نفتو بیار!

ستاره سحر میاد

یاسمن از سفر میاد

 

عشقو به آسمون ببر!

آروم و مهربون ببر!

به کوه بیستون ببر!

به کاخ چلستون ببر!

ستاره سحر میاد

یاسمن از سفر میاد

 

لطف پریوار کنین!

خانو خبردار کنین!

آتیشو انبار کنین!

خاکو گهربار کنین!

خواجه رو بیدار کنین!

ستاره سحر میاد

یاسمن از سفر میاد

 

تنگو پر ازگلاب کنین!

پر از گلاب ناب کنین!

ندیمه ها با گل بیان!

با دف و با دهل بیان!

هرچی گله پیرن کنن!

شکوفه هارو تن کنن!

سلام به یاسمن کنن!

بگن سلام خوش اومدی!

 

خوبه که سرخوش آمدی!

صدتا سوار سوا کنین!

دروازه هارو وا کنین!

هلهله و خروش کنین!

اسبارو ترمه پوش کنین!

ستاره سحر میاد

یاسمن از سفر میاد

 

به هر محل گذر کنین!

اتابکو خبر کنین!

هوا باید الک بشه!

هفت قلم بزک بشه!

خورشید باید سرخاب کنه!

ابر سیاهو آب کنه!

کوهو باید نقاشی کرد !

دشتو باید آب پاشی کرد!

نقاشا فراشی کنن !

فراشا نقاشی کنن!

ستاره سحر میاد

یاسمن از سفر میاد

 

مهتابو جستجو کنین !

دامنشو رفو کنین!

ماه باید تموم باشه!

پهن رو آسمون باشه!

ستاره سحر میاد

یاسمن از سفر میاد

 

ستاره ها زمین بیان!

از نردبون پایین بیان!

یه کار دیدنی کنن!

تو چشمه آب تنی کنن!

ستاره سحر میاد

یاسمن از سفر میاد

 

رقعه زرکوبو بیار!

کاغذ مرغوبو بیار!

چرم طلاکوبو بیار!

شاهد محبوبو بیار!

ستاره سحر میاد

یاسمن از سفر میاد

 

طاق زمین طلا میشه

جهان بکام ما میشه

دوباره خرسند میشم

شاه سمرقند میشم...


علیرضا میبدی


به سوی تو

به شوق روی تو

به طرف کوی تو

سپیده دم آیم

مگر تو را جویم

بگو کجایی

نشان تو

گه از زمین گاهی ز آسمان جویم

ببین چه بی پروا ره تو می پویم

بگو کجایی

کی رود رخ ماهت از نظرم نظرم

به غیر نامت کی نام دگر ببرم

اگر تورا جویم حدیث دل گویم

بگو کجایی

به دست تو دادم دل پریشانم

دگر چه خواهی

فتاده ام از پا بگو که از جانم

دگر چه خواهی

یکدم از خیال من

نمی روی ای غزال من

دگر چه پرسی ز حال من

یکدم از خیال من

نمی روی ای غزال من

دگر چه پرسی ز حال من

تا هستم من

اسیر روی توام

به آرزوی توام

اگر تو را جویم حدیث دل گویم

بگو کجایی

به دست تو دادم دل پریشانم

دگر چه خواهی

فتاده ام از پا بگو که از جانم

دگر چه خواهی...


عبدا... الفت


به یاد آخرین ستاره ی شب، آندره تارکوفسکی...

تعهد هنرمند جز جستجوی مطلق نیست...

 

آندره بیست و هشت سال گذشت، بیست و هشت سال از ایثار گذشت... کودک چهار ساله، اکنون الکساندر شده اما هنوز هم درخت خشک کنار ساحل به انتظار کسی از جنس ایثار است... آه آندره عزیز دنیای امروز تشنه تر برای ایثار الکساندرهاست، گاهی باید ایثار کرد آنجا که دوچرخه ها به انتظار قدم های اندیشه اند، آندره عزیز نهال چهارساله خواهم کاشت، شاید اینبار کنار ساحل تنها نباشد... نهال چهارساله ای خواهم کاشت شاید اینبار دنیا پر از دوچرخه شود...

"راه جاودانگی و ابدیت از ایثار می‌گذشت. راز‌های جهان پس از فقدان همه چیز آشکار خواهد شد . در نیستی آن‌گاه که خانه به آتش کشیده شده و فرزندان رانده و زبان در کام و زنی با دوچرخه تمام دشت را عاشقی می‌کند . حالا وقت شکوفه دادن درخت خشک کنار ساحل است . ایثار قابله‌ی ایمان است در زهدان سرشت و سرنوشت و "ایثار‌" قسمتی از وجود ما . آه ! آندره‌ی عزیز..."


عزیز من... روزها و شب ها در یاد تو میگذرند، در انتهای کوچه رسیدن همیشه منتظرت هستم، یک روز تو بر آسمان خواهی گذشت... تو که از اهالی کوچه همیشه صبحی... یک روز تو خواهی آمد تا در کوی مهر عشق را معنی کنی... یک روز به اشک های شبانه ام خواهی رسید... غوغای ستارگانم بگذار دل ها دریا شوند که حضورت آرامشی از جنس دریاست... تو که دریایی، تو که موجی بر ساحل آرامش قلبم... آنجا که زندگی از تو جاریست... تو که ستاره ای که شب را زنده نگاه داشته، که دستان امید به بلندی آسمان است... تو که دنیایی، تو که یک بار برای همیشه همه هستی خواهی بود... عزیزم دلتنگم دلتنگم برای آن شکوفه گیلاس... بی قرارم... من برای یاس بی قرارم که کوچه کوچه عطر تو را میخواند... بیا که یاس ها دلتنگند...


میان آفتاب و ترانه

تو ترانه باش آفتاب من

بی بهانه باش

بی بهانه تر از چشم های عاشق

برای چهره ام

گرم ترین شال های زمستانی باش

میان خانه ی قلب کودکانه ام

گرم ترین کرسی های یلدا باش

باز کن پنجره را

تو میان همه درها باش...


در میانه کوچه پاییز

دلم شوریده رنگ های دل انگیز است

تو از کدام راه ها گذشتی

که درختان این گونه عاشق شده اند

ببین کوچه ها چگونه پر از برگ های عشق شده اند

قدم های پاییزی ام در امتداد درختان عاشق

مرا به کوی بیداری تو می رساند

دوباره کوچه پاییزی شعرهایم را میدوم

من هوای تو را میدوم

می روم سوی آب ها

سوی سرزمین خواب ها

به آن برکه بی عبور رازها

می روم که دست هایم

میان خواب آرام پاییز

مهمان یک مشت شعر آبیست

آب پر از آینه ی توست

تو در آب شعر ریخته ای

که تنش لبالب از برگ های سرخ پاییزیست

دوباره بگو تو از کدام راه ها گذشتی

که درختان که آب که باران اینگونه عاشق شده اند

دلم بی قرار است

دلم بی قرار سطری بی انتهاست

من بی انتها را با کفش های کودکانه میدوم

دوباره آسمان را بی بهانه میدوم

سفری تا بی نهایت

تا لبریز شدن از گل یاس

گل یاس پرسید

چه کسی در آب شعر ریخته است؟

لبخندم گفت تو بگو که آب آینه ی توست

می آیم میان کوچه پاییزم

دوباره رنگ میریزم

سپیده دم صبح است

دیشب باران باریده

کوچه خلوت است

پر از طراوت است

انگار قدم های مهربانیت در راهند...


نگاه کن که غم درون دیده ام

چگونه قطره قطره آب می شود

چگونه سایه سیاه سرکشم

اسیر دست آفتاب می شود

نگاه کن

تمام هستیم خراب می شود

شراره ای مرا به کام می کشد

مرا به اوج می برد

مرا به دام میکشد

نگاه کن

تمام آسمان من

پر از شهاب می شود

تو آمدی ز دورها و دورها

ز سرزمین عطر ها و نورها

نشانده ای مرا کنون به زورقی

ز عاجها ز ابرها بلورها

مرا ببر امید دلنواز من

ببر به شهر شعر ها و شورها

به راه پر ستاره می کشانی ام

فراتر از ستاره می نشانی ام

نگاه کن

من از ستاره سوختم

لبالب از ستارگان تب شدم

چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل

ستاره چین برکه های شب شدم

چه دور بود پیش از این زمین ما

به این کبود غرفه های آسمان

کنون به گوش من دوباره می رسد

صدای تو

صدای بال برفی فرشتگان

نگاه کن که من کجا رسیده ام

به کهکشان به بیکران به جاودان

کنون که آمدیم تا به اوجها

مرا بشوی با شراب موجها

مرا بپیچ در حریر بوسه ات

مرا بخواه در شبان دیر پا

مرا دگر رها مکن

مرا از این ستاره ها جدا مکن

نگاه کن که موم شب براه ما

چگونه قطره قطره آب میشود

صراحی سیاه دیدگان من

به لالای گرم تو

لبالب از شراب خواب می شود

به روی گاهواره های شعر من

نگاه کن

تو میدمی و آفتاب می شود...


فروغ


بر بلندای مشرق

نامت را با پرتوهای طلایی برای ابدیت ثبت خواهم کرد...

ای شکوفه مهربانی

دست هایت چه عزیزند این رفیق های انگشتانم

و چشم هایت عشق چشمانم

و قلبت قدم گاه هستی ام

ای گل یاسم

باز می خوانم

دوباره می خوانم

گلبرگ های تنت را یکایک نو به نو می خوانم...