-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 اسفند 1394 12:48
در فراسوی مرزهای تنت تو را دوست میدارم آینه ها و شب پره های مشتاق را به من بده روشنی و شراب را آسمان بلند و کمان گشاده ی پل پرنده ها و قوس و قزح را به من بده و راه آخرین را در پرده ای که می زنی مکرر کن در فراسوی مرزهای تن ام تو را دوست می دارم در آن دور دست بعید که رسالت اندامها پایان میپذیرد و شعله و شور تپش ها و...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 28 بهمن 1394 16:45
ای ماه ببین که شب چه زیباست یار آمده، یار آمده اینجاست هنگامهی عریانی دنیاست هنگام ترنم و تماشاست یک شاخه گل سرخ یک جام شراب یک آینه تن یار ای ماه بتاب یک پچ پچ آواز یک شعر نیاز یک زمزمه خواهش یک وسوسه باز ای ماه ببین که شب چه زیباست یار آمده، یار آمده اینجاست هنگامهی عریانی دنیاست هنگام ترنم و تماشاست ای ماه بتاب...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 بهمن 1394 12:43
همیشه دلم برای تو تنگ است دوست داشتنی من...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 بهمن 1394 11:26
کدوم غروب نشونی داد شب از کدوم جاده بیای از عاشقای رهگذر نشونیه منو بخوای وقتی که حرف من نبود کدوم صدا در تو نشست کدوم ستاره پر کشید تو چشمای تو نطفه بست غریبه ای اما دلم برای تو پر میزنه برای پیدا کردنت به هر شبی سر میزنه ای غریبه خوش اومدی به جشن ساده ی تنم بیا که من به گریه هات یه رنگ تازه میزنم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 بهمن 1394 21:45
تو را زنانه می خواهم... زیرا تمدن زنانه است... شعر زنانه است... ساقه گندم، شیشه عطر... حتی پاریس زنانه است ... نزار قبانی
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 دی 1394 10:55
در حوالی صبح های مشرقی آتشی برمیخیزد آن جا که دست هایت خورشید را به صبح رسانده است و در چشم های برهنه ات ترنم یک نگاه می نشیند تا نانی گرم مهربانی مشرق را زنده نگاه دارد... آرین
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 17 دی 1394 11:26
کفش های کوچکت را دوست می دارم آن ها هزاران فرسنگ را برای من پیموده اند همیشه همراه پاهایت به من فکر کرده اند و شب هنگام چون زوجی عاشق کنار هم جفت شده خوابیده اند تا صبحی دیگر دوباره دوست های تو باشند تا تو را به من برسانند کفش های کوچک مهربان تو ... آرین
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 9 دی 1394 23:03
برای خواب معصومانه ی عشق کمک کن بستری از گل بسازیم برای کوچ شب هنگام وحشت کمک کن با تن هم پل بسازیم کمک کن سایبونی از ترانه برای خواب ابریشم بسازیم کمک کن با کلام عاشقانه برای زخم شب مرحم بسازیم بذار قسمت کنیم تنهایی مونو میون سفره ی شب تو با من بذار بین من و تو دستای ما پلی باشه واسه از خود گذشتن تو رو می شناسم ای شب...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 4 دی 1394 13:24
شعرها تو را میخوانند با پرنده های صبح عشق را به خانه ی ما بیاور تو که از دریاچه ی نیلوفرین امید ات انسان را رویاندی بکش دست محبتت را بر تن زمین صلح را به دنیا بیاور تو که از تبار غریب احساسی تو که آسمان سپید فام دلپاکی دوباره بگشای آفتاب را باید بوسید زخم های دنیا را که عشق تنها معجزه است شعرها تو را می خوانند با...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 آذر 1394 17:31
تا کـی به بزم شوق غمـت جـا کند کسی؟ خـون را بـجـای بــاده بـه میـنـا کند کسی؟ ابـروت مـی بــرد دل و حـاشاست کـار او با کج حساب عشق،چه سودا کند کسی؟ تـا مـــرغ دل پــریــد ، گـرفتـار دام شـد صیـاد کـی گذاشت کـه پــر وا کند کسی؟ دنیـا و آخــرت بــه نگـاهـــی فـروختــیم سودا چنین خوشست که یکجـا کند کسی ای شـاخ گل بـه هـر...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 آذر 1394 11:57
راه های درمان سرماخوردگی با یک بالش اضافه در زیر سرتان بخوابید. رعایت این نکته باعث بهبودی احتقان مجاری بینی میشود ، اگر زاویه گردن و تنه بیش از حد تند شود با تغییر مکان بالش این زاویه را تنظیم کنید. موز باعث بهبودی ناراحتی معده میشود که معمولا در سرماخوردگی به وجود میآید.مصرف فلفل دلمهای هم به دلیل داشتن ویتامین...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 14 آذر 1394 00:42
عشق باران منه مثل بهاران منه گاهی داغ و سینه سوز گاهی زمستان منه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 آذر 1394 21:51
میبینی معجزه ی خدا رو دل ما یکیه مث آسمون آبی همیشه درگیر همدلیه من دونستم عشق همیشه معجزس خدا برای من گفت این بهترین هدیه ست... آرین
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 27 آبان 1394 01:26
پاییز دوباره دفتر احساس را می گشاید من به ادامه ی جاده ها می نگرم به ادامه ی ادامه ی درخت ها جنگل ها رودها برگی در دست هایم می نشیند شبنمی بر پنجره ی من میلغزد سکوتی در شعرم میپیچد اکنون دانستم راز این روزها را برای همیشه از برگ ها خواهم گفت ... آرین
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 15 آبان 1394 10:52
ای چشم توام پیمانه، همسنگ دوصد خمخانه همه شور عشق و مستیام از یک نگاه تو از هر دو جهان بیگانه، شد خانهی دل میخانه چو تویی کنارم، غم ندارم، در پناه تو با تو دنیا، باغ رویا در چشم تو صد میکده مِی میبینم سرمستی دل با نگهی میجویم در آینه جز نقش تو کِی می بینم کِی جز ره مهر تو رهی میپویم ای چشم توام پیمانه، همسنگ دوصد...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 آبان 1394 15:52
کاش می دیدم چیست آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاریست آه، وقتی که تو لبخند نگاهت را می تابانی بال مژگان بلندت را می خوابانی آه وقتی که تو چشمانت آن جام لبالب از جان دارو را سوی این تشنه ی جان سوخته می گردانی موج موسیقی عشق از دلم می گذرد روح گلرنگ شراب در تنم می گردد دست ویرانگر شوق پرپرم می کند ای غنچه رنگین پرپر من در...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 آبان 1394 23:15
کوچه های باریک و بی انتها و خانه هایی پر از آینه های امید و طاقچه هایی که بر آنها نشسته است ، کتابی پیچیده ، در مخمل سبز ایمان و تحول و یقین ، و رویشی نو ، و بینشی تازه در خانه ی قلبت را باز کن تا نماند پشت دری بسته محبت نا امیدانه به این عشق سلام مکن قریبانه به این خوشبختی منگر که جقد سیاه بخت شوم سالهاست که از بام...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 23 مهر 1394 20:11
به خاطر داری در زمستان روزی را که به جزیره رسیدیم؟ دریا تاجی از سرما برایمان بلند کرد تاک های رونده در گذر ما به نجوا در آمدند و برگ های تیره در سر راهمان فرو ریختند . تو نیز برگ کوچکی بودی لرزان بر سینه ام . بادِ زندگی تو را پیش من آورد نخست ندیدمت: نمی دانستم که با من گام بر می داری تا اینکه ریشه های تو در سینه ام...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 16 مهر 1394 00:04
اگه آفتاب تو چشات خونه کنه می تونه خورشیدو دیوونه کنه می تونه خورشیدو دیوونه کنه می تونه تو آیینه چشمای تو گل شب بو موهاشو شونه کنه می تونه می تونه آب بشه تو نگاه تو دلِ سنگ هر چی غصه و غمه لحظه هام ارزونی چشمای تو از نگات هر چی بگم بازم کمه من و بارون، تو و آفتاب شب و ابر توی راه زندگی هم سفریم نکنه اسیر تنهایی بشیم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 14 مهر 1394 00:27
تا به دامان تو ما دست تولا زده ایم به تولای تو بر هر دو جهان پا زده ایم تا نهادیم به کوی تو صنم روی نیاز پشت پا بر حرم و دیر و کلیسا زده ایم... همای شیرازی
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 3 مهر 1394 19:04
مهربانی را بیاموزیم فرصت آیینه ها در پشت در مانده است روشنی را می شود در خانه مهمان کرد می شود در عصر آهن آشناتر شد سایبان از بید مجنون ، روشنی از عشق می شود جشنی فراهم کرد می شود در معنی یک گل شناور شد مهربانی را بیاموزیم موسم نیلوفران در پشت در مانده است موسم نیلوفران یعنی که باران هست یعنی یک نفر آبی است موسم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 شهریور 1394 21:09
مهربانم آفتاب نگاهت طلوع جاودانگی ست و من میان آرامش لبخندت پرنده وار می درخشم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 شهریور 1394 22:54
همه ی آرامش اینجاست میان آغوشت کوچکترین و عظیم ترین جای دنیا و همه ی واژه ها حقیقت است که زیباترین حقیقت دنیا با ماست و میدانم دست هایمان ادامه ی زیبایمان را لمس خواهد کرد...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 شهریور 1394 11:07
همه آنچه هست، دلانگیز است. آفتاب از فراز کوه سر بر میآورد و سبزی شگفت انگیز با پرمایگی وافرش از دره ژرف سرازیر میشود. گویی درختان در طول شب اندکی قد کشیدهاند و علفزار با میلیونها سوسن وحشی سیاهچشم از هم شکفته است. این رفت و آمد بیپایان، بازگشت ابدی: روییدن، جفت گیری، مردن و دوباره روییدن را باز حس میکنم. و...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 مرداد 1394 01:49
فقط برای عشقم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 مرداد 1394 21:53
دستانت آن گاه که می گشایی شان پرواز کنان چه به سویم می آورند؟ چرا ایستادند به ناگاه بر دهانم؟ چرا می شناسم شان چنان که گویی پیش از این لمس شان کرده ام .. . پیش از این نیز بوده اند و بر پیشانی و کمرم گذاشته اند نرمی دستانت از فراز زمان فراز دریاها و رودها فراز بهاران پرواز کنان سر رسیدند و زمانی که بر سینه ام نهادیشان...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 مرداد 1394 10:58
تو که دستات همیشه پر عشقه تو که دنیایی همیشه واسه من رویایی گلکم تو نفس رو به من دادی تو که عشقی خود عشقی به خدا خود خود عشقی میخوام توی این سطر بگم دوست دارم تویی که عشقی میخوام بگم من میخوام بگم دوست دارم تو که یاسی به خدا یاسی گلکم میدونی تو که دنیا رو برام ساختی بزار بگم دوست دارم عاشق خنده هات منم تویی اون اوج...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 مرداد 1394 20:59
چیست در جنبش هستی اندوده ی یاس؟ باید سرود کبوترها را یافت. روزها میگذرند باید از بیرون زمان به دنیا نگریست به عشق که جاودانگی را فریاد میزند، باید عشق را لمس کرد مو به مو در تار و پود زمین گشت باید اندیشه ی کمال طلب را جست باید در گوش عشق خود را تکرار کرد تا به جان رسید تا جانانه شد تا با زندگی یکی شد. همچون نگاره ای...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 مرداد 1394 23:02
عشق ما دهکده یی ست که هرگز به خواب نمی رود نه به شبان و نه به روز و جنبش و شور حیات یک دم در آن فرو نمی نشیند هنگام آن است که دندان های تو را در بوسه یی طولانی چون شیری گرم بنوشم... شاملو
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 تیر 1394 23:29
روزی که از دشت های سکوت با دو دست آشنا دو دست نزدیک تر از من به من راه مشرق کمال را پیمودم... در خنکای صبحی که عشق آبی ما پرواز کرد... و من رفتم تا اوج... رفتم تا بلندای بلندترین کوه های جهان... به کوچه ی خیس از عشق رسیدم... در تلائلوی آفتابِ حضور معشوق محو شدم... من اندک اندک تو شدم... انگار جهان را واژه ایست سراسر...