-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 شهریور 1393 13:29
یه شب مهتاب منو میبره باغ انگوری دره به دره اون جا که شبا یه پری میاد پاشو میذاره شونه میکنه یه شب مهتاب منو میبره اون جا که شبا تک درخت بید میکنه به ناز که یه ستاره یه چیکه بارون سر یه شاخهش یه شب مهتاب منو میبره مث شبپره میبره اون جا تا دم سحر با فانوس خون تو خیابونا عمو یادگار...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 شهریور 1393 16:51
بیا و مهربونم باش یه ستاره تو آسمونم باش بزا تا ابرا برن بیا و خورشید زمستونم باش یه روز با موجای دریا بیا با یه قلب مهربون بیا از پشت ستاره ها با یه رنگین کمون بیا اگه بیای هفت آسمون همش آبی میشه خورشیدِ مهربون همیشه طلایی میشه رنگ میاد مهر میاد عشق میاد نور میاد شور میاد سرور میاد یه باغ انگور میاد بادا همه نسیم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 7 شهریور 1393 22:27
گر جان عاشق دم زند آتش در این عالم زند...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 6 شهریور 1393 22:35
وقتی میای صدای پات از همه جادهها میاد انگار نه از یه شهر دور که از همه دنیا میاد تا وقتی که در وا میشه لحظه دیدن میرسه هر چی که جادهس رو زمین به سینه من میرسه آه ای که تویی همه کسم بی تو میگیره نفسم اگه تو رو داشته باشم به هر چی میخوام میرسم به هر چی میخوام میرسم وقتی تو نیستی قلبمو واسه کی تکرار بکنم؟ گلهای...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 5 شهریور 1393 15:21
آن گاه که احساس قلم را در دست می گیرد مرا چه هراسی است که واژه ها بر خط عشق پیش می روند و جاده هایی بی انتها را سوی طراوت دنیایی دیگر باز می کنند. دنیایی که دور از قانون آهن هاست. فصل تو فصلی است که عشق زبان می گشاید و از راه حل خویش سخن می گوید؛ از راه حل عشق. فصلی که احساس برمی خیزد و در پی آزادی خویش از کنار فصل ها...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 31 مرداد 1393 16:42
یه روز با خودم فکر می کردم که چطور میشه مهربونی رو بکشم، نمی دونستم مهربونی رو باید کشید یا اینکه نوشت و یا مجسمه ای از مهربونی درست کرد. با خودم گفتم بهتره که بکشمش. رفتم کشوی میزمو باز کردم و چند تا از اون رنگای ناز و قشنگ که دل آدم ضعف میره وقتی می بینتشون رو برداشتم و آوردم. خوب حالا چی باید می کشیدم؟ مهربونی یه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 30 مرداد 1393 23:23
من در کوچه ای روزگار می گذرانم که خورشید، بامدادان از بام خانه هایش بر می خیزد و دست ها، سپیده دم به چیدن زعفران بیدار می شوند من در کوچه ای روزگار می گذرانم که درهای خانه هایش رو به وسعت دشت ها باز است من از لمس یک قطره ی شبنم در سپیده دم نیلوفر می گویم آن هنگام که همگان در خوابند من از رویا می گویم آنجا که همه قدم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 30 مرداد 1393 01:00
من به مهربانی گل سرخ ایمان دارم من به یک شاخه ی گل من به همه پنجره های مهر تو ایمان دارم من به یک غزل که به چشم های تو می آویزم من به چیدن گیلاس از گوشواره های تو ایمان دارم نازنینم گنجشک ها بر لب پنجره می نشینند و تو در نگاه من ... گنجشک ها در باغچه می خوانند و تو در قلب من نازنینم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 30 مرداد 1393 00:30
شب بود سکوت آسمان به فریاد آمده بود انگار هوس باران تمامی نداشت سایه ها پیدا بودند رگه های باران بر تن های برهنه درختان زلال ترین غم دنیا بود راه تنها بود مسافری در امتداد جاده ها پیش می رفت از او پرسیدم آسمان چه رنگ است؟ به کور سوی زرد رنگ کلبه ای تنها اشاره کرد و دور شد در انتهای جاده محو میشد به سوی کلبه رفتم دست...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 مرداد 1393 01:09
ستاره ی گم شده من هر شب به پشت پنجره من بیا ستاره به آسمان بگو که شب رفتنی است هرچند فردا ما نخواهیم بود ستاره دستت را به من بده بیا برای سرودن بهترین شعر پرواز کنیم از آنجا که چشمانت بهترین سروده ها را در دستان من آغاز کرد مرا به سرزمین شیشه ای ببر که لبخندها از هر طرف پیداست آنجا که قلب ها برای بخشش است ستاره آنجا...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 مرداد 1393 01:04
چرا رفتی چرا من بیقرارم به سر سودای آغوش تو دارم نگفتی ماه تاب امشب چه زیباست ندیدی جانم از غم ناشکیباست چرا رفتی چرا من بیقرارم به سر سودای آغوش تو دارم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 مرداد 1393 00:50
در انتهای آسمان شب، روزها را به خاک سپرده اند. برای من که همه غزل ها را تنها زمزمه کردم چه کسی نیلوفر می کارد؟ چه کسی آبی آسمانی که من رنگ کردم را لمس خواهد کرد، در سرزمین صلیب های سفیدرنگ سکوت جز قدم های تکرار چه چیز بر رهگذران بی خواب و در خواب میگذرد؟ آسمان کنار می رود، ابرهای خاکستری در بستر درد بیدار می شوند، چشم...
-
میلاد من...
یکشنبه 26 مرداد 1393 15:29
در تب و تاب رفتنم ... به فکر راهی شدنم تو ای همیشه همسفر ... مرا شناختی تو اگر مرا پس از من بنویس ... به هر کس از من بنویس ای تو هوای هر نفس ... هر نفس از من بنویس مرا به دنیا بنویس ... همیشه تنها بنویس به آب و خاک آتش و باد ... برای فردا بنویس تو جان من باشو و بگو ... به یاد من باش و بگو میلاد من باشو بگو ... جانان...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 مرداد 1393 00:09
پیغمبران شهوت از دیار کدامین خدا تنت را این گونه تسخیر کرده اند دست هایت را این گونه ساده به دست کسی نگذار مفهوم سرنوشت من در خطوط دستان تو پیچیده است تو در خویش نسترن بکار برای من تنت را برهه نمی خواهند بر تن خویش تمام تاریکی شب را می نوشم به اعتماد دستان تو یک نفس تنت را ببخش به من تا لذت سکوت را بنوشی ای همه هستی...
-
بر بام مهتاب...
شنبه 25 مرداد 1393 18:32
می روم سوی خلوت شب ها مرا به ستاره بسپار به یک غزل به یک ترانه بسپار مرا به آبی دریا تنهای تنها بسپار در این تاریکی شب مرا به شمع ها بسپار پشت روزهای بی فردا مرا به شب های یلدا بسپار مرا به من مسپار مرا به شب مرا به انتظار مسپار در انتهای شب بیا یک ستاره بیار یک غزل یک ترانه بیار آبی ترین دریا را بیار واژه های فردا...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 مرداد 1393 19:18
بیا دستت را برای چند سطر به حرف های من بده بیا و کوچکی و بزرگی غم ها را به اندازه چند واژه از یاد ببر بگذار برایت بگویم برای آن که دوستش خواهم داشت بهترین ها را خواهم کاشت خوشبو ترین حرف ها را ناب ترین ترانه را زیباترین جوانه را شیداترین بید مجنون را نگاه کن هوای باغچه پر از شقایق است نسیم و گل های ناز طلوع لبخند با...
-
در آن نفس که بمیرم...
پنجشنبه 23 مرداد 1393 11:28
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم به وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرم به مجمعی که درآیند شاهدان دو عالم به خوابگاه عدم گر هزار سال بخسبم حدیث روضه نگویم گل بهشت نبویم می بهشت ننوشم ز دست ساقی رضوان هزار بادیه سهلست با وجود تو رفتن بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم به گفت و گوی تو خیزم به جست و جوی تو باشم نظر به...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 مرداد 1393 22:38
"... پرویز جانم همین الان که یاد بچه افتادم اشک توی چشمم حلقه زد خدای من آن روز که من و تو بچه ای داشته باشیم و با او از صبح تا شب بازی کنیم کی می رسد؟ حتی این خیال قلب مرا می فشارد تو نمی دانی من چه قدر دلم می خواهد یک دختر چاق و سالم داشته باشم برایش لباس بدوزم عروسک بدوزم او را به گردش ببرم او را روی سینه ام...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 مرداد 1393 20:03
برای تو می نویسم، برای تو که چراغ شب را بیدار نگاه داشتی، برای تو که طلوع مشرق را به شوق انتظار گذاشتی، آن هنگام که به تو می اندیشم انگار خورشید تکه ای از مهربانی دست های گمشده ی توست که در دوردست ترین مشرق طلوع می کند و دست های مهربانی ات آسمان را رنگ می کنند، آنجا که دشت های طلایی به انتظار قدم ها نشسته اند، آنجا که...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 مرداد 1393 12:44
اگر به خانه ی من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور و یک دریچه که از آن به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 مرداد 1393 22:58
یا رب مرا یاری بده ، تا سخت آزارش کنم هجرش دهم ، زجرش دهم ، خوارش کنم ، زارش کنم از بوسه های آتشین ، وز خنده های دلنشین صد شعله در جانش زنم ، صد فتنه در کارش کنم در پیش چشمش ساغری ، گیرم ز دست دلبری از رشک آزارش دهم ، وز غصه بیمارش کنم بندی به پایش افکنم ، گویم خداوندش منم چون بنده در سودای زر ، کالای بازارش کنم گوید...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 مرداد 1393 18:55
از ترانه پاییزی من تا دست های تو قدم های خسته اند که زمین روز را بی امید چرخانده اند تا به خانه شب رسیده اند آنجا که سکوت استخوان سوز است و قلم ها به قانون قدم ها خسته اند آنجا که روز را در نور می کشند و شب را در پهنه ی امید روز زیر پای من خسته است و شب از خستگی روز خوابیده و تنها من اینجا خشکم زده است...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 18 مرداد 1393 00:43
می روم دل به دریا می زنم سوی قایق ها می شوم قلب ماهی ها می شوم می روم دریا می شوم می روم هوای بادبان ها می شوم آبی آب ها می شوم دست موج ها می شوم در چشم خویش رسوا می شوم رخت ها را بر می کنم آبی دریا را بر تن می کنم باز من شیدای شیدا می شوم سوی دل می روم این آخرین گوهر را هم بر سنگ دریا می زنم قلب ماسه ای ساحل ها می...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 16 مرداد 1393 17:28
از پشت روزنه ی پنجره آرام نگاه می کند؛ می دانم ستاره ی شب است. چشم های خیره به نگاه آرام ستاره سرشار از خلوت شب اند. آخرین شمع را روشن می کنم، سکوت زرد رنگ شمع را به ستاره خواهم گفت. آخرین آونگ به صدا درآمد، ستاره در اوج می درخشد و شمع در سکوتش آب می شود، پنجره آرام در تاریکی می نشیند و تن های خستگی در فراز حباب شیشه...
-
بانوی مشرقی...
پنجشنبه 16 مرداد 1393 00:50
بانوی مشرقی من از دریای سکوت تو تا دلتنگی های بی غروب من کوی امیدواران بامداد است حال عاشقان صبح است حضور سبز عشق است امید غمناک مشرق است بانوی مشرقی من تو دشت و سبزه زاران منی جنگل و کوهساران منی تو یاد ایران منی تو یاد ایران منی با یاد تو من پر از سماعم لبریز از جام جهانم غم تارهای بی قرارم من باران های ریز ریز...
-
اولین برگ های پاییز...
یکشنبه 12 مرداد 1393 11:14
اولین روزهای پاییز بود کودکی را میدیدم که اولین برگ های افتاده را می شمرد - نام تو چیست؟ - ببین، ببین زرد و سبز قاطی هم است - پارسال هم همین طور بود - آخر من برگ های پارسال را هم در کیفم دارم - ببین، ببین زرد و سبز قاطی هم است - نگفتی نامت چیست؟ - نام من؟ - نام من، نام من بهار است - چرا برگ ها را جمع می کنی؟ - برای...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 مرداد 1393 09:44
زندگی... سادگی، آرامش، پر از عشق... چه آرامشی... حسودیم شد...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 9 مرداد 1393 17:57
گذشت آن زمان گذشت آن زمان که قدم های لاله زار هوای فردین داشت گذشت آن زمان که آب زرشک لذت جیرینگ جیرینگ ده شاهی بود گذشت آن زمان که پشت روزنه ی دیوارهای کوتاه کاهگلی باغ های سبز انار بود میان کدام نسیم شرقی دست ها پر از فرفره های رنگی بود؟ کجا بود آنجا که از خانه های کوچه ی عزیز بوی گل یاس می آمد؟ کجا شد آن زمان که...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 9 مرداد 1393 00:37
تو اون کوه بلندی که سر تا پا غروره کشیده سر به خورشید غریب و بی عبوره تو تنها تکیه گاهی برای خستگی هام تو میدونی چی میگم تو گوش میدی به حرفام...
-
دلریخته...
چهارشنبه 8 مرداد 1393 13:07
روز پاییزی میلاد تو در یادم هست روز خاکستری سرد سفر یادت نیست ناله ناخوش از شاخه جدا ماندن من در شب آخر پرواز خطر یادت نیست تلخی فاصله ها نیز به یادت ماندست نیزه بر باد نشسته است و سپر یادت نیست یادم هست ، یادت نیست یادم هست ، یادت نیست خواب روزانه اگر در خور تعبیر نبود پس چرا گشت شبانه در به در یادت نیست من به خط و...